در اروپا جنگی در گرفته است. در زمان نگارش این مقاله، در حالی که تلاش برای مذاکره بین مسکو و کییف در جریان است، تصمیم اروپا و ناتو برای تامین مالی تجهیزات جنگی به اوکراین با هشدار نیروهای اتمی روسیه پاسخ داده شده است. صدراعظم آلمان، اولاف شولتز، لایحهای مبنی بر تجدید تسلیحاتی۱ به مبلغ ۱۰۰ میلیارد یورو «در سال جاری» به بوندستاگ تقدیم کرد و افزود این لایحه نشانگر «چرخش دوران»۲ است، این به معنای عبور از رودخانهٔ روبیکون۳ برای تجدید تسلیحاتی آلمان و جهشی کیفی برای دفاع اروپایی۴ است. اتفاقات هرطور که پیش روند، این یک نقطهٔ عطف است، روزهایی هستند که انگار سالها ارزش دارند.
هنگامی که بحران ۱۹۸۹-۱۹۹۱، با اتحاد مجدد آلمان و فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، منجر به پایان نظم یالتا شد، ما استدلال کردیم که این گسست استراتژیک چشمانداز جنگ جهانی سوم است. آلمان متحد به مرکز قاره بازگشت و نتیجهٔ جنگ جهانی دوم امپریالیستی را زیر و رو کرد و اتحاد جماهیر شوروی، با فروپاشی، روسیه را به مراتب به پشت مرزهای تاریخی امپراتوری تزاری راند.
در حال و هوای آن سالها ما، برخلاف تبلیغات غالب، این ادعا که این تغییر استراتژیک به شکلی مسالمتآمیز رخ داده است را نفی کردیم. آرریگو چروتتو، در فوریهٔ ۱۹۹۰، زمانی که دیوار برلین فرو ریخته و رژیمهای موجود در پیمان ورشو از هم پاشیده بودند، ولی هنوز اتحاد جماهیر شوروی فرو نپاشیده بود نوشت:
تغییر رژیمهای سیاسی در فروپاشی امپراتوری شوروی به این دلیل ساده با درگیریهای نظامی همراه نیست که دستگاههای نظامی، در مجموع، دست نخورده باقی ماندهاند و همین تغییر را اداره میکنند. این بدان معنا نیست که تغییر به شیوهای مسالمتآمیز رخ میدهد؛ این فقط به این معنی است که دستگاههای نظامی اغلب خشونتی را که در اختیار دارند، اِعمال نمیکنند و از این رو تغییر را تضمین میکنند.
فقط مقلدان مبتذل دموکراسی امپریالیستی میتوانند فرآیندی را که در فضایی با بالاترین تمرکز نظامی در جهان اتفاق میافتد، و این تراکم خشونت سازمانیافته وزن خود را به تمام معنا منتقل میکند، بهعنوان رویدادی غیرخشونتآمیز قالب کنند.
شش سال بعد، در تابستان ۱۹۹۶، ما آن ملاحظات را با مشاهدهٔ جنگهایی که پایان تجزیهٔ یالتا را نشان میدادند، به روز کردیم:
امروز، پس از شش درگیری اصلی در اتحاد جماهیر شوروی سابق، در ارمنستان، چچن، اوستیا، آبخازیا، ترانسنیستریا و تاجیکستان، دو جنگ در بالکان، کرواسی و بوسنی، و یک جنگ بزرگ در خلیج فارس، تخمین تلفات از ۳۰۰٬۰۰۰ تا نیم میلیون نفر متغیر است. اگر مسکو ۱۵۰٫۰۰۰ کشته برای مقاومت در برابر تغییر در لهستان، مجارستان یا چکسلواکی به جای میگذاشت، از نظر افکار عمومی این قتل عام وحشتناکی بود که پایان قرن بیستم را در خون مهر میزد. از آنجایی که همین تعداد قربانی در عقبنشینی از اروپای شرقی، در نبردهای عقبنشینی که در ترانسنیستریا یا قفقاز به راه افتادند تا فروپاشی را در حلقهٔ بیرونی امپراتوری متوقف کنند، پس از خاموش شدن قتلعام بالکان، پایان یالتا «صلحآمیز» خوانده میشود.
هنگام نگارش نقل قول بالا جنگ ۱۹۹۹ کوزوو، که در آن جنگنده بمبافکنهای ناتو به بلگراد حمله کردند، هنوز از صورتحساب غایب بود. اولین ملاحظهٔ ما این است: خشونتی که در سالهای ۱۹۸۹-۱۹۹۱ در یک عقبنشینی اجباری متوقف شد، اکنون در حال بازگشت است تا در جنگ اوکراین اعمال شود. با اصطلاحات نظامی، یک عقبنشینی ۳۰ ساله یک ضد حمله به دنبال داشت.
قصد ولادیمیر پوتین این است که توافقاتی را که از «فاجعهٔ استراتژیک» ۱۹۹۱ ناشی شده است را زیر سوال ببرد؛ تصادفی نیست که بسیاری از اصطلاحات تزهای تاریخی و خطوط سیاسی که امروزه از طرف روسیه به کار میروند، موضوعات مورد بحث در اوایل دههٔ نود را بازتاب میدهند: اتحادیهٔ اسلاو، اتحادیهٔ اوراسیا، گزینهٔ روس با محوریت اتحاد مجدد جمعیتهای روسیزبان. تلاشها برای متوقف کردن از هم پاشیدن [حوزهٔ نفوذ روسیه] تحت تأثیر گستردگی فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، ضعف مسکو و عدم امکان شروع فرآیند تمرکز در سراسر دههٔ ۱۹۹۰ قرار گرفت.
سی سال بعد، بعد از جنگ گرجستان در سال ۲۰۰۸ و درگیری در اوکراین و الحاق کریمه در سال ۲۰۱۴، مسکو معتقد است که قدرت نظامی بازسازی شدهٔ روسیه و رابطهٔ نیروهای موازنهٔ جهانی به روسیه اجازه میدهد تا رشتههای هدف استراتژیک بازسازی و تمرکز مجدد حوزهٔ نفوذ روسیه را از سر بگیرد.
ملاحظهٔ دوم به امواج گسترش پیشروندهٔ اتحاد آتلانتیک به سمت شرق مربوط میشود. شالودهٔ راهبردی آن گسترش، تا ادعای آوردن ناتو به قلب روسیهٔ تاریخی با پیشنهاد سال ۲۰۰۸، در مورد ورود اوکراین و گرجستان به سازمان آتلانتیک، که با اطلاعیهٔ اروپا به حالت تعلیق درآمد، را پیشتر مورد بحث قرار دادهایم. مری ساروت، در عنوان کتاب خود «نه یک اینچ»،۵ به تضمین جیمز بِیکر به میخائیل گورباچف سر در گم اشاره میکند؛ اگر مسکو با اتّحاد آلمان در پیمان آتلانتیک موافقت کند، ناتو «یک اینچ» نیز گسترش نمییابد. ساروت به این نکته اشاره میکند که واشنگتن، پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، تحت تأثیر فرصت پیش آمده، نه تنها برای پیروزی، بلکه برای غلبهٔ نهایی بر جنگ سرد قرار گرفت: در سالهایی که ایالات متحده آمریکا باور داشت که در یک آیندهٔ تکقطبی۶ میتواند به عنوان تنها ابرقدرت تسلط داشته باشد شور و شعف ناشی از پیروزی۷ آمریکا دست بالا را داشت. این عامل، که با جریانات و تمایلات استثناءگرایی آمریکایی۸ نیز مطابقت دارد، ممکن است تأثیر خود را بر سیاستگذاری آمریکا داشته باشد اما اگر عزم آمریکا برای حفظ اروپا در پیوند آتلانتیک را در نظر نگیریم، کل این روند غیرقابل درک است. همانطور که فیلیپ زلیکو و کاندولیزا رایس در «ساختن جهانی بهتر» مینویسند هدف استراتژیک کلیدی جورج بوش در همراهی با اتحاد مجدد آلمان این بود که اطمینان حاصل شود که آمریکا یک «قدرت اروپایی» باقی میماند، بنابراین قدرت تازهیافتهٔ آلمان و اروپای آینده در پیوند آتلانتیک مقیّد میمانند.
جنگ در اوکراین چشمانداز استراتژیک اروپا را برای سالها شکل خواهد داد؛ اگرچه این بحران شتاب چشمگیری به تجدید تسلیحاتی قارهٔ کهن میدهد، در عین حال تأییدی است بر این نکته که تنها راه ممکن برای بلوغ استراتژیک اتحادیهٔ اروپا، رُکن اروپایی در اتحاد آتلانتیک خواهد بود.
ملاحظهٔ سوم به روابط جهانی در موازنهٔ قوا مربوط میشود. اقدام پوتین تنها تلاشی بر اساس محاسبات قدرت نظامی جدید روسیه – که باید دید چقدر درست محاسبه شدهاند – برای بازنگری در توافقاتی که از دههٔ ۱۹۹۰ ناشی شدهاند نیست. غافلگیری استراتژیک جنگ اوکراین محتمل تلقی میشد زیرا تعادل جهانی با تهاجم چین متزلزل شده است. در اینجا نیروی تکتونیک۹ است که قدرتها را به حرکت در میآورد؛ در نتیجه مسکو بازهٔ فرصت خود را در افول آمریکا و تاخیر استراتژیک اروپا یافت. مدتی است که موضوع تأملات ما پیشرفت مرحلهٔ استراتژیک جدید۱۰ و بحران نظم جهانی۱۱ در یک دورهٔ پانزده سالهٔ منازعات و «تنشهای بیسابقه» است؛ بازی خشن اوکراین تنها بازگشت به مسائل حل نشده در تقسیم مجدد۱۲ سالهای دههٔ نود نیست، بلکه در عین حال اولین جنگ «عصر جدید»۱۳ – طبق فرمول چینیها – یا «چرخش دوران» – به اصطلاح آلمانیها – است.
ملاحظهٔ چهارم مربوط به خود چین است. پکن به همراه دهلی نو در رایگیری شورای امنیت سازمان ملل که تهاجم روسیه را محکوم کرد، نه رای مخالف بلکه رای ممتنع داد. به گزارش «گلوبال تایمز»، چین به عنوان یک «قدرت مسئول» عمل میکند و معتقد است که «حاکمیت همهٔ ملتها باید محترم شمرده شود»، و از «راهحل دیپلماتیک بین اوکراین و روسیه» حمایت میکند و بر آن است که اوکراین «باید به پلی بین شرق و غرب تبدیل شود». تحلیلگران چینی استدلال میکنند که موضع بیطرفی اوکراین بهترین راهحل برای روسیه، خود اوکراین و اتحادیهٔ اروپا خواهد بود.
موضع پکن موضعی مفصل و به دقت طراحی شده است؛ در پرتو بحران، آشکار میشود چین شبهاتحاد۱۴ با روسیه، سند ۵۰۰۰ کلمهای۱۵ و گذار به «عصر جدید» روابط چند قطبی را چگونه درک میکند. بسیاری از سناریوهای استراتژیک در دو جبههٔ مناقشهٔ جهانی نگران بودند که چین بتواند از جنگ در غرب برای غافلگیری استراتژیک در تایوان استفاده کند؛ اما پکن نشان میدهد که خواهان تجدید نظر در نظم جهانی است و نه بر هم زدن آن، و در هر صورت – در حال حاضر – برخلاف روسیه، نه یک تجدید نظر مسلحانه.
خط بیطرفی فعال چین، پکن را در موقعیتی قرار میدهد که بتواند با خطوط آمریکایی که موافق دست دیپلماتیک۱۶ به چین هستند، و با خطوط اروپایی، با محور فرانسه-آلمان، که معتقد به مذاکرهٔ راهبردی با مسکو برای نظم امنیتی جدید اروپا هستند، صحبت کند. تلاشهای امانوئل ماکرون و اولاف شولتز ضربهٔ ویرانگری را متحمل شده و جنگ فضای مانور ابهام استراتژیک را تقریباً از بین برده است؛ به نظر میرسد پاریس و برلین میخواهند این موقعیّت ناخوشآیند را به تسریع چشمگیر طرحهای دفاعی اروپا تبدیل کنند. اما این بدان معنا نیست که دکترین ماکرون مرده است. روابط بین اتحادیهٔ اروپا و روسیه دارای یک پایهٔ عینی است که از روابط جغرافیایی و اقتصادی ناشی شده است، همانطور که مقدار تحریمهای اروپا علیه روسیه که مانع خرید گاز از روسیه نمیشوند نیز نشانگر همین امر است. هنگامی که یک مذاکرهٔ استراتژیک با مسکو به دستور کار بازگردد، جاهطلبی پاریس برای قدرت متعادلکنندهٔ اروپا۱۷ میتواند در دکترینهای چینی برای نظم جدید چند قطبی همخوانی پیدا کند. در حال حاضر، پکن از نقطهٔ تمایز چشمپوشی نمیکند و چین را به عنوان تنها «بیطرف واقعی» معرفی میکند که میتواند در این بحران میانجیگری کند، زیرا به حاکمیت اوکراین احترام میگذارد اما در تحریمها علیه مسکو از غرب پیروی نمیکند.
در نهایت، ملاحظۀ پنجم، مخالفت انترناسیونالیستی ما با جنگ در اوکراین است. پوتین، با ادعای طرح کلی تاریخی امپریالیسم و ناسیونالیسم عظمتطلب روسیه،۱۸ لنین را به خاطر سیاست ملیّتها مورد حمله قرار میدهد؛ پوتین میگوید که اوکراینْ «اوکراینِ ولادیمیر لنین» است و لنین «نویسنده و معمار» اوکراین است. جایی که پوتین بیان میکند بلشویکها ترسی از آسیب رساندن به منافع روسیه نداشتند، زیرا چشمانداز آنها «انقلاب جهانی» بود، عنصری از حقیقت وجود دارد. لنین مسئلهٔ ملی را دقیقاً علیه امپراتوری تزاری به عنوان زندان خلقها۱۹ استفاده میکرد؛ در این راستا حق تعیین سرنوشت بخشی از استراتژی شکستطلبی انقلابی۲۰ بود که حملهٔ اکتبر ۱۹۱۷۲۱ را ممکن ساخت. باید در نظر داشت که ناسیونالیسم اوکراین در طول جنگ داخلی، هنگامی که بحث وضعیت وجودی اتحاد جماهیر شوروی مطرح بود، تا چه اندازه خود را در اختیار خطمشیهای آلمان، لهستان و قدرتهای متفقین قرار داد. در فصل کوتاه پیش از شب استالینیسم، تضمین خودمختاری کامل برای اوکراین درون اتحاد شوروی از یک سو برگی بود در برابر فشار عظمتطلبی روسی۲۲ که ترجمان خود را در شخص استالین یافتند، از سوی دیگر برگی بود برای تضعیف امکانات جدید نفوذ قدرتهای امپریالیستی که برای تقویت جریانهای ناسیونالیستی به عنوان اهرم فشار باز میگشتند. در ضمن تضمین خودمختاری اوکراین درون اتحاد شوروی پیامی بود که قدرت بلشویکی به انقلابهای دموکراتیک ملّی در جهان کشورهای مستعمره میفرستاد.
امروز، دستور کار از سرگیری استراتژی بینالمللی انقلابی لنین و بسط آن در جهانی است که در آن [بر خلاف زمان لنین] توسعهٔ بورژوایی در تمام عرضهای جغرافیایی انجام شده است، جهانی که تضاد بنیادی در همهجا بین بورژوازی و پرولتاریا است و هر مسئلهٔ ملّی اکنون زیر مجموعهٔ مبارزات بین قدرتهای امپریالیستی است. نبرد انترناسیونالیستی که ما در جنگ ۱۹۶۷ به راه انداختیم، یک الگو باقی میماند، نبردی علیه جریانات طرفدار مداخله در کنار بورژوازی عرب و همچنین علیه مداخلهگرایی در کنار بورژوازی اسرائیل. در اوکراین یک بورژوازی و یک پرولتاریا وجود دارد، در روسیه یک بورژوازی و یک پرولتاریا وجود دارد، در اروپا یک بورژوازی و یک پرولتاریا وجود دارد. الیگارشهای اوکراینی دوستان جدا اما خویشاوند الیگارشهای روس هستند: همهٔ آنها پس از فروپاشی سال ۱۹۹۱ در تاراج غنایم سرمایهداری دولتی اتحاد جماهیر شوروی سابق شریک بودند.
در حالی که یک جریان مداخلهگری طرفدار اروپا۲۳ در حال شکلگیری است که اهرم فشاری برای تجدید تسلیحاتی اروپا خواهد است، ما با پرولتاریای اوکراینی، با پرولتاریای روس، با پرولتاریای اروپایی، همانطور که با پرولتاریای آمریکایی و چینی، هستیم و علیه امپریالیسم روس، امپریالیسم اروپایی، امپریالیسم آمریکایی یا امپریالیسم چینی همچنین علیه بورژوازی اوکراین مبارزه میکنیم. انترناسیونالیسم تنها انتخاب در برابر بربریت است.
منبع: ویژهنامهٔ جنگ اوکراین ضمیمهٔ ماهنامهٔ لوتتا کمونیستا (مبارزهٔ کمونیستی)، ماه فوریهٔ ۲۰۲۲، شمارهٔ ۶۱۸
پانویسها1. riarmo
2. cambio d’epoca (Zeitenwende)
۳. اشاره به گذشتن از یک نقطهٔ بیبازگشت دارد
4. difesa europea
5. Not one inch
6. momento unipolare
7. trionfalismo
۸. استثناءگرایی آمریکایی ایدئولوژی مبتنی بر این باور است که آمریکا بهطور ماهوی از سایر ملل پیشرفته متمایز است.
۹. اشاره به حرکت بسیار آهسته ولی تعیینکنندهٔ صفحات پوستهٔ زمین در ابعاد قارهای دارد.
10. nuova fase strategica
11. crisi dell’ordine globale
12. nuova spartizione
13. nuova era
14. quasi alleanza
۱۵. بیانیهٔ مشترک جمهوری خلق چین و فدراسیون روسیه در تاریخ ۴ فوریهٔ ۲۰۲۲ با عنوان «روابط بینالملل در ورود به عصر جدید و توسعهٔ پایدار جهانی»
۱۶. اشاره به نظریهٔ «دو دست» همکاری و تقابل در روابط بین قدرتهای امپریالیستی دارد.
17. Europa potenza d’equilibrio
18. nazionalismo grande russo
19. prigione di popoli
۲۰. شکستطلبی انقلابی (disfattismo rivoluzionario) از مفاهیم غایب در گفتار لنینیستی در ایران است.
21. assalto dell’Ottobre 1917
22. grandi russe
23. interventismo europeista