رد شدن به محتوای اصلی

مارکس و «نویه راینیشه تسایتونگ» ۱۸۴۸-۱۸۴۹


نوشتهٔ فریدریش انگلس


در آغاز انقلاب فوریه، «حزب کمونیستِ» آلمان [اتحادیه کمونیست‌ها]، همانگونه که آن را می‌نامیم، تنها از یک هستهٔ کوچک یا واحد کمونیستی ساختار می‌یافت که به سان‌ هستهٔ یک انجمن مخفی – تبلیغاتی سازمان یافته بود. انجمن، تنها به دلیل نبود آزادیِ انجمن و اجتماعات در آلمان، مخفی بود. علاوه بر انجمن‌های کارگری در خارج، که انجمن از آن‌ها نیرو می‌گرفت، اما در خود کشور، علاوه بر اعضای منفرد در بسیاری مناطق، دارای افزون بر سی مجموعه یا بخش نیز بود. اما این نیروی رزمندهٔ کوچک، دارای رهبری مانند مارکس، یعنی رهبر تراز اولی بود که همگان با خشنودی، رهبری وی را پذیرا بودند. با وجود وی است که این نیرو، برنامه‌ای از اصول و تاکتیک‌ها که امروز نیز از اعتبار بالایی برخوردار است. یعنی «مانیفست کمونیسم» را داراست.

در درجهٔ نخست، در اینجا بخش تاکتیکی این برنامه است که مورد نظر ما است. این بخش روی هم رفته اینگونه بیان می‌دارد که:

کمونیست‌ها حزب خاصی که در برابر احزاب کارگری دیگر قرار گرفته باشد، سازمان نمی‌دهند.

آن‌ها هیچ گونه منافعی که از منافع کلیهٔ پرولتاریا جدا باشد، ندارند.

آن‌ها اصول فرقه‌ای خویش را به میان نمی‌آورند که بخواهند جنبش پرولتری را در چارچوب آن اصول بگنجانند.

تفاوت کمونیست‌ها با دیگر احزاب طبقهٔ کارگر در این است که آن‌ها:

۱) در مبارزات پرولتاریای ملل گوناگون، منافع مشترک تمامی پرولتاریا را مستقل از منافع ملیشان مدّ نظر قرار می‌دهند و از آن دفاع می‌نمایند.

۲) از سوی دیگر در مراحل گوناگونی که مبارزهٔ طبقهٔ کارگر علیه بورژوازی ناگزیر به گذار از آن‌ها است، آنها همواره و همیشه نمایندگان مصالح و منافع کل جنبش [کارگری] هستند. در نتیجه کمونیست‌ها از سویی در عمل، با عزم‌ترین بخش احزاب کارگری هر کشورند، و همیشه محرک جنبش به پیش هستند؛ از سوی دیگر از دیدگاه تئوریک، برتری آن‌ها نسبت به دیگر توده‌های پرولتاریا در این است که آنان به شرایط، ‌جریان و نتایج کلی و نهایی جنبش پرولتری به روشنی پی برده‌اند.

و برای احزاب آلمان به طور خاص بیان‌گر آن هستند که:

در آلمان، حزب کمونیست‌، تا زمانی که بورژوازی روش انقلابی دارد، همراه بورژوازی بر ضد سلطنت استبدادی و مالکین فئودال و خرده‌بورژوازی ارتجاعی گام برمی‌دارد. ولی حزب کمونیست، حتی لحظه‌ای هم از این غافل نیست که تا آنجا که شدنی است در مورد تضاد آشتی‌ناپذیر بین بورژوازی و پرولتاریا، روشن‌ترین شناخت ممکن را درون طبقهٔ کارگر ایجاد کند تا کارگران آلمانی بتوانند بی‌درنگ از آن شرایط اجتماعی و سیاسیی که سیادت بورژوازی بایستی به بارآورد، مانند حربه‌ای ضد خود او استفاده کنند و فوراً پس از سرنگونیِ طبقات ارتجاعی در آلمان، مبارزه علیه خود بورژوازی را به فوریت آغاز کنند.

کمونیست‌ها توجه اساسی خود را به آلمان معطوف می‌دارند، زیرا آلمان در آستانهٔ یک انقلاب بورژوایی قرار دارد. (بخش چهارم مانیفست)۲

هیچ برنامهٔ تاکتیکی هرگز به خوبی این برنامه خود را توجیه ننموده است. این برنامه که در آستانهٔ انقلاب طرح شد، از انقلاب سربلند بیرون آمد. از آن هنگام تا کنون نیز هرگاه حزب کارگری از آن منحرف گردیده، سزای انحراف خود را دیده است؛ و امروز در پی نزدیک به چهل سال، این برنامه از مادرید تا سن‌پترزبورگ به ‌سان مشی رهبری‌کنندهٔ تمام احزاب کارگری طبقاتی آگاه اروپا خدمت نموده است.

رویدادهای ماه فوریه در پاریس، انقلابِ نزدیکِ آلمان را شتاب بخشیده است و بدینوسیله دشمنی علیه انقلاب را نیز آشکار نمود. بورژوازی آلمان به جای آنکه خود به پیروزی برسد، در پی انقلاب کارگران در فرانسه مغلوب گردید. پیش از آن که بورژوازی بتواند به‌طور کلی دشمنان دیرینهٔ خود، سلطنت مطلقه، مالکیت فئودالی، بوروکراسی و خرده‌بورژوازی جبون را براندازد، ناچار به رویارویی با دشمن جدید خود، یعنی پرولتاریا شد. با این همه، تاثیرات شرایط اقتصادیی که از شرایط فرانسه و انگلستان بسیار واپس‌مانده‌تر بود و نیز واپس‌ماندگی شرایط طبقاتی آلمان که ناشی از آن است، بی‌درنگ خود را نشان دادند.

بورژوازی آلمان که تازه به برپایی صنایع بزرگ خویش دست یازیده بود، نه قدرت و نه شجاعت کسب سلطهٔ کامل خویش در دولت را داشت و نه نیاز اجباری برای این امر. پرولتاریا نیز که به همان اندازه تکامل نیافته بود، به بردگی کامل فکری در آمد و سازمان نایافته و هنوز حتی ناتوان از سازمانیابی، و استقلال، تنها احساس مبهمی از تضاد عمیق میان منافع خویش و منافع بورژوازی داشت. از اینروی با وجود تهدید دشمنانهٔ بورژوازی، پرولتاریا دنبالچهٔ سیاسی آن گردید.

بورژوازی هراسان نه از آنچه پرولتاریا بود، بلکه از آن روی که تهدیدی برای آینده را در می‌یافت و از آنچه [در خیزش] پرولتاریای فرانسه شاهد بود، تنها راه نجات خود را [تن‌سپاری] در هر سازشی با سلطنت و اشرافیت و حتی جبونانه‌ترین سازش‌ها را می‌شناخت، آن هم، هنگامی که پرولتاریا هنوز به نقش تاریخی خود آشنا نبوده و بخشی از آن در آغاز نقش پیشتاز و جناح چپ افراطی بورژوازی را بر عهده گرفته بود. کارگران آلمان پیش از هر چیز می‌بایست آن حقوقی را که از سازمان‌یابی مستقل وی به مثابه یک حزب طبقاتی، جدایی‌ناپذیر بود، به دست می‌آورد، یعنی - آزادی نشر، سازمان‌یابی و اجتماعات - حقوقی که بورژوازی برای منافع سلطهٔ خود می‌بایست برایش می‌جنگید، اما، اکنون در هراس از کارگران، آن‌ها [این حقوق] را زیر پرسش می‌گیرد. چند صد عضو پراکندهٔ انجمن [لیگ کمونیستی] در میان تودهٔ عظیمی که ناگهان به درون جنبش ریخته بودند، ناپیدا گردید. از اینروی، پرولتاریای آلمان در آغاز در صحنهٔ سیاسی به صورت حزب دموکراتیک افراطی پدیدار شد.

در نتیجه هنگامی که یک روزنامهٔ بزرگی را در آلمان سازمان دادیم، شعار ما به‌راستی تعیین شده بود. این شعار تنها می‌توانست شعار دموکراسی باشد، اما آن دموکراسی که در همه‌جا و در هرآینه بر ویژگی‌های پرولتاریایی پافشاری داشت که هنوز نمی‌توانست یک بار و برای همیشه بر درفش خود نصب کند. اگر ما نمی‌خواستیم آن کار را انجام دهیم، اگر ما نمی‌خواستیم جنبش را در دست بگیریم و در حقیقت، با پیشروترین جانب پرولتری موجود آن همگرا باشیم، و آن را به پیش، سمت-و-سوی دهیم، در آن صورت، کاری جز موعظهٔ کمونیسم، آن هم در برگه‌‌ای کوچک و محلی و تشکیل یک فرقهٔ کوچک به جای یک حزب بزرگ فعال برای ما باقی نمی‌ماند. اما آرمان‌گرایان [اوتوپیست‌ها] را آنقدر خوب مطالعه کرده بودیم که دچار چنین رویکردی نشویم و برنامه‌مان را نیز برای چنین رویکردی تدوین نکرده بودیم.

هنگامی که ما به کلن آمدیم در آنجا برای یک روزنامهٔ بزرگ، بخشی به دست دموکرات‌ها و بخشی دیگر به دست کمونیست‌ها، تدارکاتی انجام گرفته بود. هدف، تنها تبدیل این روزنامه به یک نشریهٔ محلی کلن و نتیجه تبعید ما به برلین بود.۳ اما به شکرانهٔ مارکس، در درازای بیست و چهار ساعت، اوضاع در دست ما بود و به جای سازش هاینریش بورگر۴ در هیئت تحریریه، روزنامه از آن ما شد. بورگر تنها یک مقاله (در شمارهٔ دوم) نوشت و این تنها مقالهٔ وی بود. کلن دقیقاً جایی بود که ما می‌بایست می‌رفتیم، نه برلین. زیرا که:

یکم) کلن مرکز ایالات راین بود، جایی که از انقلاب فرانسه یادگار داشت، جایی که خود را با مفاهیم مدرنِ قانونی، مجمع‌القوانین ناپلئون۵ مجهز کرده بود، جایی که از هر دید، مهمترین صنایع بزرگ را تکامل می‌داد و

دوم) پیشرفته‌ترین بخش آلمان بود. برلین معاصر، با بورژوازی تازه سر از تخم در آورده‌اش، با خرده‌بورژوازی چاپلوسی که در گفتار، گستاخ، ولی در عمل جبون است، با مجموعهٔ کارگرانش که هنوز رشد نکرده‌اند، تودهٔ بوروکرات‌هایش، اراذل اشرافی و درباری خویش، با مجموعهٔ ویژگی‌های آن، به‌مثابه یک پایگاه شاهزادگان، آن را با مشاهداتمان به خوبی می‌شناختیمش.

بنابراین در اول ژوئن ۱۸۴۸ سرمایه سهامی بسیار محدودی، که تنها بخش کوچکی از آن پرداخت شده بود و بیشتر سهامداران آن افراد غیر قابل اعتمادی بودند، شروع به کار کردیم، نیمی از سهامداران بلافاصله پس از شمارهٔ نخست، ترک‌مان کردند و سرانجام، هیچ سهامدار دیگری نداشتیم.

اساسنامهٔ هیئت تحریریه، به‌سادگی دیکتاتوری مارکس بود، یک نشریهٔ روزانه که در ساعت معینی باید آماده باشد، نمی‌تواند سیاستی ورای این و به گونه‌ای دیگر پیشه کند. از این گذشته، دیکتاتوری مارکس در اینجا امری بدیهی بود، که از سوی همگی ما، بدون جدل و داوطلبانه پذیرفته شده بود. در درجهٔ نخست، دید روشن و برخورد قاطع او بود که این ارگان را در سال‌های انقلاب به معروف‌ترین روزنامهٔ آلمان دگرگون کرده بود.

برنامهٔ سیاسی روزنامهٔ راین جدید۶ در بردارندهٔ دو نکته بود:

یکم) جمهوری دموکراتیک آلمان واحد و غیر قابل تجزیه

دوم) جنگ با روسیه که دربرگیرندهٔ احیای دوبارهٔ لهستان است.

دموکراسی خرده‌بورژوایی در آن زمان به دو بخش تقسیم می‌شد:

شمال آلمان که با کنار آمدن با یک امپراتور دموکرات پروسی مخالفتی نداشت، و جنوب آلمان که در آن هنگام بطور دقیق در بردارندهٔ «بادِن» بود که می‌خواست آلمان را به یک جمهوری فدرال و نمونهٔ سوئیس تبدیل کند. ما ناچار به جنگیدن با هر دوی آنها بودیم. منافع پرولتاریا، هم پروسی شدن آلمان و هم همیشگی نمودن تقسیم آلمان به دولت‌های کوچک را منع می‌کرد. این منافع، وحدت بی چون و چرای آلمان به‌صورت یک ملت که قادر به ایجاد جبههٔ جنگی که آزاد از تمام موانع کوچک سنتی بوده و در آن جبههٔ پرولتاریا و بورژوازی می‌توانستند قدرت خود را بسنجند، حیاتی می‌ساخت. در عین حال، این منافع [پرولتاریا] برقراری پروس به مثابه سَر را نیز مردود می‌شمرد. دولت پروس با تمامی سیستم آن، سنت‌ها و خاندا‌ن‌های سلطنتی‌اش، دقیقاً تنها دشمن داخلی بود که در آلمان می‌بایست به دست انقلاب، سرنگون گردد. و افزون بر آن، پروس می‌توانست آلمان را تنها با جدا کردن بخش‌هایش از یکدیگر، با کنار گذاردن اتریش، متحد نماید. به بیان دیگر، انحلال دولت پروس و تجزیهٔ دولت اتریش و وحدت واقعی آلمان به‌سان یک جمهوری. ما نمی‌توانستیم هیچ برنامهٔ فوری انقلابی دیگری داشته باشیم، و این از گذر جنگ با روسیه و تنها از راه چنین جنگی امکان‌پذیر بود. در پی آمد، به‌ آن نکته می‌پردازیم.

جدا از این، لحن روزنامه به هیچ روی رسمی، جدی و با حرارت نبود. ما روی هم رفته، مخالفان قابل خُردانگارانه‌ای داشتیم و به جمع آنان با بی‌اعتنایی شدیدی برخورد می‌کردیم. سلطنت توطئه‌گر، دسته‌بندی‌های مخفی، اشرافیت، روزنامهٔ صلیب۷، تمامی «ارتجاع» که خشک‌مغزان درباره‌شان حالی به حالی می‌شدند. تمام آن‌ها را به استهزا و ریشخند می‌گرفتیم. و به همان اندازه نیز اوهام جدیدی که از گذر انقلاب در صحنه پدیدار شده بود را به سُخره می‌گرفتیم، مانند: روزهای مارس، مجالس فرانکفورت و برلین و راست‌ها و چپ‌های این مجالس. نخستین شماره با مقاله‌ای که بیهودگی پارلمان فرانکفورت۸، بی‌هدفی سخنرانی‌های پرگویانه، و بی‌مایگی مصوبات جبونانهٔ این پارلمان را به ریشخند می‌گرفت، منتشر گردید.۹ این مقاله به بهای نیمی از سهام‌داران ما تمام شد. پارلمان فرانکفورت حتی یک باشگاه بحث هم نبود، به سختی گفت‌وگویی در آنجا انجام می‌گرفت. بیشتر اوقات رسالات آکادمیکی که از پیش آماده شده بودند، توجیه می‌شدند و مصوباتی که هدفشان تلقین به خشک‌مغزان آلمانی بود و کس دیگری به آن‌ها توجهی نداشت، به تصویب می‌رساندند.

مجلس برلین مهم‌تر بود. این مجلس با قدرتی واقعی روبرو بود. مصوباتی را بحث و تصویب می‌کرد که بر واقعیات پایه داشتند، نه در آشیانهٔ فاختهٔ فرانکفورت جایی بر فراز ابرها، و در نتیجه با تفسیر بیشتری برخورد می‌شد. با این همه، در آنجا نیز تندیس‌های چپ، مانند شولتزه دلیش، برند، السنر، اشتاین و غیره به همان شدت تندیس‌های فرانکفورت مورد حمله قرار می‌گرفتند. عدم قاطعیت، درنگ‌های آنان و فهم ناچیزشان، بی‌رحمانه افشا می‌شد. ثابت می‌گردید که اینان، چگونه گام به گام برای خیانت به انقلاب کنار آمده‌اند. این البته در خرده‌بورژوازی دموکرات که تازه تندیس‌ها را برای استفاده خود ساخته بود، تنفر برمی‌انگیخت. این تنفر برای ما نشانهٔ آن بود که درست به هدف زده‌ایم.

به همین‌گونه، علیه پخش این توهم خرده‌بورژوازی که انقلاب با فرارسیدن ماه مارس به پایان رسیده و اکنون باید ثمرات آن را گردآوری کرد، نیز به مبارزه برخاستیم. از نظر ما، فوریه و مارس می‌توانستند اهمیت یک انقلاب واقعی را داشته باشند، به شرطی که نه تنها سرانجام انقلاب نباشند، بلکه بر عکس، نقطهٔ آغاز یک جنبش انقلابی پایدار می‌گردیدند که در آن همانند انقلاب کبیر فرانسه، خلق در مبارزهٔ خود، بیش از پیش تکامل یافته و احزاب، بیشتر و بیشتر تفکیک می‌یافتند، تا جایی که آن‌ها با طبقات بزرگ بورژوازی، با خرده‌بورژوازی و پرولتاریا همپوشانی یافته و در گذر آن انقلاب، مواضع مشخص و بارزی از سوی پرولتاریا در یک دوره از نبردها به کف می‌آمد.

از این رو ما همه‌جا و هرآینه که خرده‌بورژوازیِ دموکرات تلاش می‌ورزید تضاد طبقاتی خویش با پرولتاریا را با عبارت معروف: «بالاخره ما همه یک چیز را می‌خواهیم و همه تفاوت‌ها به علت عدم تفاهم است» را بپوشاند، به مخالفت برمی‌خاستیم. اما، هرچه کمتر به خرده‌بورژوازی اجازهٔ آن را می‌دادیم که دموکراسی پرولتری ما را درنیابد، رام‌تر و نرم‌تر به سوی ما می‌گرایید. هر چه تیزتر و استوارتر با خرده‌بورژوازی تبادل و برخورد کنی، زودتر سر خم می‌کند و با حزب کارگران سازش بیشتری نشان می‌دهد. این امر بر ما ثابت گردیده است.

سرانجام ما، پارلمانتاریسم ناقص‌الخلقه (آنگونه که مارکس می‌نامیدش) به اصطلاح مجالس ملی گوناگون را افشاء نمودیم. این آقایان اجازه داده بودند تمام ابزار قدرت از دستشان خارج گردد و در مواردی، داوطلبانه آن را به دولت واگذار کرده بودند. در برلین همانند فرانکفورت در کنار دولت‌های تازه تحکیم شدهٔ مرتجع، مجالس بی‌قدرتی قرار داشتند که به هرروی، می‌پنداشتند که مصوبات سستشان، پایه‌های جهان را به لرزه‌ می‌‌افکند. این خودفریبی ناقص‌الخلقه، حتی در چپ‌های افراطی نیز رایج بود. ما به آن‌ها به روشنی گفتیم که پیروزی‌های پارلمانی، با شکست واقعیشان رویاروی خواهد بود. هم در برلین و نیز در فرانکفورت به همین گونه شد. هنگامی که « چپ‌ها» اکثریت را به دست آوردند، حکومت، کل مجلس را منحل کرد. حکومت از آن روی به این کار پرداخت، زیرا که تمام اعتبار خود را در نزد خلق از دست داده بود.

سرانجام، هنگامی که کتاب بوگار۱۰ «دربارهٔ مارا» را خواندم، دریافتم که در بیش از یک مورد، تنها به‌طور ناخودآگاه نمونه‌های واقعی «دوست خلق» ۱۱ (نه نمونه‌ای که توسط سلطنت‌طلبان تقلب شده بود) را تقلید کرده‌ایم و اینکه تمام انفجار خشم و تمام تحریف تاریخی که به پشتوانهٔ آن در درازای یک سده، تنها یک «مارا»ی کاملاً تحریف شده شناسانده شده بود، تنها بدان دلیل بود که «مارا» بی‌رحمانه پرده از تندیس‌های زمان، لافایت، بیلی و دیگران برداشته بود و آن‌ها را به مثابه خائنین تمام عیار به انقلاب، افشاء نموده بود.

مارا، مانند ما نمی‌خواست انقلاب پایان یافته اعلام شود، بلکه خواستار ادامهٔ دائم آن بود.

ما آشکارا اعلام کردیم که توده‌های گرایشی که ما نمایندگی‌اش را می‌‌نمودیم، زمانی توانستند برای کسب اهداف واقعی حزبمان وارد مبارزه شوند که افراطی‌ترین احزاب رسمی موجود در آلمان بر سر کار می‌آمدند: آن هنگام ما اپوزیسیون چنین احزابی را ساختار می‌دادیم.

رویدادها، با این همه، افزون بر استهزاء مخالفین آلما‌نی‌مان، سبب پدیدار گشتن شور آتشین نیز گردید. قیام کارگران پاریس در ژوئن ۱۸۴۸ با آمادگی ما همراه شد. با نخستینن شلیک، ما در کنار قیام بودیم. پس از شکست آنان، مارکس در یکی از قوی‌ترین نوشتارهای خویش ۱۲شکست‌خوردگان را ستود.

آنگاه بقیهٔ سهام‌داران، نیز ما را ترک کردند. با این همه، ما این خشنودی را به‌سان‌ تنها روزنامهٔ آلمان و بلکه تمام اروپا داشتیم که پرچم پرولتاریای در هم شکسته را در لحظه‌ای که بورژوازی و خرده‌بورژوازی تمام کشورها با سیل ناسزا بر شکست‌خوردگان می‌تاختند، برافراشته نگه داشتیم

سیاست خارجی ما بسیار ساده بود:

دفاع از هر خلق انقلابی و دعوت به یک جنگ سراسری اروپای انقلابی، در برابر پشتیبان قدرتمند اروپا یعنی روسیه. از ۲۴ فوریه۱۳ به بعد برای ما روشن بود که انقلاب، تنها یک دشمن به راستی قدرتمند یعنی روسیه داشت و جنبش [کارگری] هر چه بیشتر در سراسر اروپا گسترش می‌یافت، این دشمن نیز، بیشتر به کشانیده شدن به مبارزه ناچار می‌گشت. رویدادهای وین، میلان، و برلین ناچار به عقب افکندن هجوم روسیه بودند، لیکن هرچه انقلاب به روسیه نزدیک‌تر می‌شد، ورود نهایی‌اش حتمی‌تر می‌گردید. اما اگر کسی موفق به کشاندن آلمان به سوی جنگ با روسیه می‌شد، هابسبورگ‌ها و هوهن زولرن‌ها [خاندان سلطنتی پروس و اتریش] دیگر امیدی نداشتند و انقلاب در همه جا پیروز می‌گشت.

این سیاست در هر دو شمارهٔ روزنامه، تا لحظه تهاجم واقعی روس‌ها به مجارستان، که کاملا با پیش‌بینی در شکست انقلاب، همخوانی داشت، نشر یافت. هنگامی که نبرد تعیین کننده در بهار ۱۸۴۸ نزدیک می‌گردید، لحن روزنامه در هر شماره تند‌تر و هیجان‌انگیزتر می‌شد. ویلیام ولف در «میلیاردهای سیلیزیا» ۱۴ (هشت مقاله) به دهقانان سیلیزیا خاطر نشان نمود که چگونه در راه رهایی از بندگی فئودالی توسط فئودال‌ها که از یاری دولت هم برخوردار بودند، بر سر پول و زمین، فریب خورده‌اند. و او خواستار یک هزار میلیون تالر [واحد پول] خسارت گردید. در همان حال در ماه آوریل رسالهٔ مارکس «کار مزدوری و سرمایه» به شکل سلسه‌ نوشتارهایی که بیانگر روشن اهداف اجتماعی سیاست ما بود، پدیدار گردید. هر شمارهٔ مخصوص، به نبرد عظیمی که در حال تدارک بود، به تشدید خصومت‌ها در فرانسه، ایتالیا، آلمان و مجارستان می‌پرداخت. به ویژه در شماره‌های مخصوص ماه آوریل و مه، شمار زیادی بیانیه خطاب به خلق، برای حفظ آمادگی خویش جهت عمل مستقیم وجود داشت.

«در خارج و داخل امپراتوری» این شگفتی ابراز می‌گشت که چگونه در درون یک قلعهٔ پروسی درجه اول، در برابر پادگان هشت هزار نفری و در روبروی پاسگاه، این چنین خونسردانه فعالیت خود را ادامه می‌دادیم. اما با توجه به هشت تفنگ و سرنیزه و ۲۵۰ فشنگ در اتاق هیئت تحریریه، و کلاه قرمز ژاکوبنی حروف‌چین‌ها، افسران، عمارات ما را دژی می‌شناختند که با چابکی قابل تسخیر نبود.

سرانجام در ۱۸ مه ۱۸۴۹ بلا وارد شد.

قیام در درسدن و البرفلد۱۵ سرکوب شد. در «ازرلون» محاصره گردید، ایالت «راین» و «وستفالیا»۱۶ با سرنیزه به سیخ کشیده شدند. سر نیزه‌‌هایی که پس از تجاوز کامل به راین لاند پروس، علیه پالاتینیت و بادِن۱۷ متوجه شده بودند. آنگاه سرانجام، دولت جرات نمود به سوی ما یورش آورد. نیمی از کارکنان هیئت تحریریه، زیر پی‌گرد و نیمهٔ دیگر به سان‌ غیر پروسی‌ها، مشمول تبعید شدند. تا زمانی که تمام ستون‌های نظامی در پشت سر دولت قرار گرفته بودند، کاری نمی‌شد کرد. ما ناچار به تسلیم دژ خود بودیم، اما با سلاح‌ها و وسائل خود نشستیم، با موزیکی که می‌نواخت و پرچمی که در اهتزاز بود، پرچم آخرین شماره، یک شمارهٔ سرخ که در آن به کارگران در برابر تلاش‌های بی‌فرجام، هشدار دادیم، و به آن‌ها اعلام کردیم:

هنگام جدایی، هیئت تحریریهٔ روزنامهٔ راین جدید از شما، به سبب پشتیبانی‌هایی که نشان داده‌اید سپاسگزاری می‌کند. آخرین کلام آن‌ها همیشه و همه‌جا عبارت خواهد بود از: رهایی طبقهٔ کارگر!

بدین گونه، روزنامهٔ راین، کمی پیش از آن که به یک سال بیانجامد، خاموش شد. در حالی که کاری که تقریباً بدون کمک مالی آغاز شد- آن مقداری نیز که وعده داده شده بود، به همان گونه که گفتیم به زودی از بین رفت – در سپتامبر، تیراژی برابر ۵۰۰۰ داشت. در برههٔ محاصرهٔ کلن، انتشارش را متوقف کرد و در میانهٔ اکتبر دیگر بار، از آغاز شروع نمود. هنگامی که در مه ۱۸۴۹ سرکوب گردید، باردیگر ۶۰۰۰ آبونه داشت، در همان حالی که روزنامهٔ «کلن»۱۸ بنا به اعتراف خویش، بیش از ۹۰۰۰ آبونه نمی‌داشت. هیچ روزنامهٔ آلمانی، پیش یا پس از (راین جدید) هرگز چنین قدرت و نفوذ را نداشت، و یا هرگز به اندازهٔ روزنامهٔ راین جدید، توانایی آن را نداشت که توده‌های پرولتری را زیر تاثیر قرار دهد و به این پایه برسد. این جایگاه، بیش و پیش از همه، مدیون مارکس است.

هنگامی که مصیبت وارد شد، کارکنان تحریریه پراکنده شدند. مارکس به پاریس رفت، جایی که سرانجام در ۱۳ ژوئن برآمد سال ۱۸۴۹ در آماده‌سازی بود. ویلیام ولف، نیز زمانی که مجلس می‌بایست، میان منحل شدن از بالا و یا پیوستن به انقلاب، یکی را برگزیند، کرسی خویش در پارلمان را اشغال کرد. و من هم به پالاتینیت رفتم. و با درجهٔ یاوری به سپاه داوطلب ویلیش۱۹ پیوستم.




توضیحات

* اصل این نوشته به آلمانی میانهٔ فوریه سال ۱۸۸۴ نوشته شده و در روزنامهٔ «سوسیال دموکرات» شماره سیزدهم مارس ۱۸۸۴ چاپ شد.

۲. روزنامه راینش نو، Neue Rheinische Zeitung (New Rhine Gazette)، کارل مارکس را به سردبیری داشت، هاینریش بورگر، ارنست درونکه، فردریش انگلس، جورج ویرث، فردیناند ولف و ویلهلم ولف از دیگر دست‌اندرکاران آن بودند.

Karl Marx, editor-in-chief, Heinrich Bürgers, Ernst Dronke, Friedrich Engels, Georg Weerth, Ferdinand Wolff, Wilhelm Wolff.

[iii] ) کارل مارکس، فردریش انگلس، مانیفست حزب کمونیست، فصل ۴، مناسبات کمونیست‌ها با احزاب اپوزیسیون، صص ۲-۷۱، نشر مسکو ۱۹۵۱، ویرایش و بازنشر آلفابت ماکزیما، سوئد بهمن ماه ۱۳۷۹ خورشیدی.

۳. گوستاف آدولف اشلوفل، دانشجوی دموکرات آلمانی است که به سبب نگارش دومقاله در دفاع از حق زحمتکشان که در ۱۹ آوریل در شمارهٔ پنجم روزنامهٔ «دوست خلق» روزنامه‌ای که از انقلاب مارس ۱۸۴۸ در برلین منتشر می‌شد، در آوریل ۱۸۴۸ محاکمه شد. او به اتهام تهیج به قیام به شش ماه زندان در یک قلعه محکوم گردید.

4.Heinrich Bürgers.

۵. مجمع القوانین ناپلئون (The Code Napoléon) در مفهوم کلی خود قوانین اجتماعی، قوانین محاکمات اجتماعی، قوانین تجاری، قوانین جنائی و قوانین محاکمات جنایی که بین سال‌های ۱۰ – ۱۸۰۴ تدوین شده بودند را در برمی‌گیرد. این قوانین در بخش‌های غربی و جنوب‌غربی آلمان که در ۱۸۱۵ به اشغال فرانسه ناپلئونی در آمده بود، ‌جاری بود و در ایالت راین حتی پس از پیوست آن به پروس در ۱۸۱۵ نیز ادامه یافت. به بیان دیگر، مجمع‌القوانین ناپلئون، قوانین اجتماعی است که در ۱۸۰۴ تدوین شد و انگلس آن را « برای جامعه بورژوازی …اصول بسیار کلاسیکی نامید».

۶. روزنامهٔ راین جدید(یا نشریهٔ راین نو)، روزنامه‌ای است که از اول ژوئن ۱۸۴۸ تا ۱۹ مه ۱۸۴۹ منتشر می‌شد و ارگان رزمندهٔ جناح پرولتری جنبش دموکراتیک به سردبیری کارل مارکس بود. مارکس و انگلس سرمقالاتی که برخورد روزنامه را به مسائل اساسی انقلاب در آلمان و اروپا را نمایندگی می‌کرد به عهده داشتند. درپی شکست انقلاب در آلمان روزنامه تعطیل شد. لنین می‌گفت که روزنامهٔ راین جدید» تا امروز بهترین و بی‌سابقه‌ترین ارگان پرولتاریای انقلابی است.»

۷. روزنامهٔ صلیب، نامی که برای روزنامهٔ آلمانی پروس جدید به کار می‌رفت، زیرا در سر تیتر روزنامه، صلیبی نقش بسته بود که نشانهٔ نیروی زمینی ارتش ذخیره بود. از ژوئن ۱۸۴۸ تا ۱۰۳۹ در برلین منتشر می‌گشت. ارگان دسته‌بندی‌های پنهانی درباری و ضد انقلابی و یونکرهای پروسی بود و سرانجام، هم ارگان جناح راست افراطی محافظه‌کاران شد.

۸. انگلس، در اینجا به به مقالهٔ «مجلس فرانکفورت» اشاره دارد که در ۳۱ ماه مه ۱۸۴۸ نگاشته شده است.

۹. انگلس به نوشتارهایی در روزنامهٔ راین جدید اشاره دارد که به انتقاد از مجالس ملی فرانکفورت و برلین می‌پرداخت و برخی از آن‌ها به‌وسیلهٔ مارکس نگاشته می‌شد. افزون بر این، این انتقادها از سوی انگلس در کتاب «انقلاب و ضد انقلاب در آلمان» انجام گرفته است.

10. Alfred Bougeart, Marat

۱۱.آلفرد بوژه، «مارا»، «دوست خلق»، کتاب اول و دوم، پاریس ۱۸۶۵. دوست خلق- در روزنامه‌ای که از ۱۲ سپتامبر ۱۷۸۹ تا ۱۴ ژوئیه ۱۷۹۳ به دست ژان پل مارا، یکی از رهبران ژاکوبن‌ها در پاریس منتشر می شد. این نوشتار، از ۱۶ سپتامبر ۱۷۸۹ تا ۲۱ سپتامبر ۱۷۹۲ با این نام نشر می‌یافت و امضاء «مارا، دوست خلق» (L’Ami du peuple) را با خود داشت.

۱۲. به نوشتار مارکس «انقلاب ژوئن» که در ژوئن ۱۸۴۸ نوشته شد، اشاره می کند.

۱۳. ۲۴ فوریه ۱۸۴۸ تاریخ سرنگونی پادشاه لوئی فلیپ در فرانسه است. با دریافت خبر پیروزی انقلاب فوریه در فرانسه، نیکلای اول در روسیه، به وزیر جنگ خود، برای تدارک مبارزه علیه انقلاب اروپا را صادر کرد و به بسیج نیمه عمومی پرداخت.

۱۴. «میلیاردهای سیلیزیا» در برگیرندهٔ سلسه‌ نوشتارهایی به دست ویلهلم ولف، دوست و همرزم مارکس و انگلس بود و از ۲۲ مارس تا ۲۵ آوریل ۱۸۴۹ در روزنامه راین جدید منتشر شدند. در سال ۱۸۸۶ این مقالات با تغییرات کمی به صورت جزوه با پیش‌‌درآمدی به دست انگلس به نام «خدمت به تاریخ دهقانان پروس» منتشر گردید. انگلس در نوشته خود به نام «ویلهلم ولف» بطور مفصل این نوشتارها را تفسیر کرده است.

15. Dresden and Elberfeld.

16. Iserlohn; the Rhine Province and Westphalia.

17. Prussian Rhineland, Palatinate and Baden

۱۸.)روزنامهٔ کلن، روزنامه‌ای آلمانی بود که از سال ۱۸۰۲ در کلن منتشر گردید. در درازای انقلاب ۴۹-۱۸۴۸ و سلطه ارتجاع که در پی آمد داشت؛ این روزنامه سیاست جبونانه و خائنانه بورژوازی لیبرال پروس را بازتاب می‌داد و همواره و همیشه، به سختی به روزنامه راین جدید یورش می‌برد.

۱۹.)اشاره به شرکت انگلس در قیام ۱۸۴۹ بادِن – پالاتینیت است که وی پس از اشغال مسلحانه روزنامه به صف ارتش خلقی-داوطلب ویلیش (Willich)، واحد توپخانه پیوست. به نوشته انگلس زیر نام «کارزار برای قانون اساسی امپراتوری در آلمان» ۵۰-۱۸۴۹ نگاه شود.