رد شدن به محتوای اصلی

برنامهٔ نظامی انقلاب پرولتری

در هلند، اسکاندیناوى و سوئیس در میان سوسیال دمکرات‌هاى انقلابى، که بر ضد اکاذیب سوسیال شووینیست‌ها راجع به «دفاع از میهن» در جنگ امپریالیستى فعلى مبارزه می‌کنند، نغمه‌هایى به‌گوش می‌رسد به‌نفع این که مادهٔ جدیدى دربارهٔ «خلع سلاح» جانشین مادهٔ قدیمى برنامهٔ حداقل سوسیال دمکراسى درباره «میلیس» یا «تسلیح مردم» گردد. روزنامهٔ انترناسیونال جوانان (Jugend-International) در اطراف این مسأله باب مباحثه را گشوده و در شمارهٔ سوم خود سرمقاله‌اى به‌نفع خلع سلاح درج نموده است. متأسفانه ما در تزهاى نوین ر. گریم هم گذشتى نسبت به ایدهٔ «خلع سلاح» مشاهده می‌نماییم. در مجله‌هاى زندگى نوین(Neues Leben) و مبشر(Vorbote) هم باب مباحثه گشوده شده است.

اینک نظرات مدافعین خلع سلاح را از نزدیک بررسى نماییم:

١

برهان اساسى عبارت از این است که خواست خلع سلاح واضح‌ترین، قطعی‌ترین و پیگیرترین مظهر مبارزه بر ضد هر گونه میلیتاریسم و هر گونه جنگ است.

ولى گمراهى اساسى طرفداران خلع سلاح هم در همین برهان است. سوسیالیست‌ها، چنانچه از سوسیالیست بودن خود دست نکشیده باشند نمی‌توانند با هر نوع جنگى مخالف باشند.

اولاً سوسیالیست‌ها هرگز مخالف جنگ‌هاى انقلابى نبوده و نمی‌توانند باشند. بورژوازى کشورهاى «معظم» امپریالیستى سراپا جنبهٔ ارتجاعى به‌خود گرفته است و جنگى که اکنون این بورژوازى به آن مشغول است، ما آن را یک جنگ ارتجاعى، برده‌دارى، و جنایتکارانه می‌دانیم. ولى در مورد جنگ بر ضد این بورژوازى قضیه از چه قرار است؛ مثلاً در باب جنگى که ملت‌هاى تحت ستمِ این بورژوازى - یعنى ملت‌هاى وابسته یا مستعمره این بورژوازى - براى رهایى خود می‌کنند چه؟ در تزهاى گروه «انترناسیونال» در بند پنجم چنین می‌خوانیم: «در عصر این امپریالیسمِ لجام‌گسیخته دیگر وقوع هیچ‌گونه جنگ ملى امکانپذیر نیست» – این نکته مسلماً نادرست است.

تاریخ قرن بیستم، این قرن «امپریالیسم لجام‌گسیخته» پُر از جنگ‌هاى مستعمراتى است. ولى آنچه را که ما اروپایى‌ها، ما ستمگران امپریالیستىِ اکثریت ملت‌هاى جهان با شووینیسم پلید اروپایى ذاتى خود «جنگ مستعمراتى» می‌نامیم، اغلب همان جنگ‌هاى ملى یا قیام‌هاى ملى این ملل ستمکش است. اتفاقاً یکى از مهمترین خصوصیات امپریالیسم این است که سیر تکاملِ سرمایه‌دارى در عقب‌مانده‌ترین کشورها را تسریع نموده و به این طریق بر وسعت دامنهٔ مبارزه‌ بر ضد ستمگرى ملى می‌افزاید و آن را حدت می‌دهد. این یک واقعیت است و از اینجا ناگزیر این نتیجه به‌دست می‌آید که امپریالیسم باید در موارد عدیده موجب پیدایش جنگ‌هاى ملى بشود. یونیوس (رزا لوکزامبورگ)[۱] که در جزوهٔ خود از «تزهاى» نامبرده دفاع می‌نماید، می‌گوید در عصر امپریالیستى هر نوع جنگ ملى بر ضد یکى از دولت‌هاى معظم سرمایه‌دارى، به‌دخالت دولت دیگرى منجر می‌شود که با اولى رقابت می‌کند و خود نیز دولت معظم امپریالیستى است و به این طریق هر جنگ ملى به جنگ امپریالیستى مبدل می‌گردد. ولى این برهان هم نادرست است. چنین چیزى ممکن است، ولى نه همیشه. بسیارى از جنگ‌هاى مستعمراتى در سالهاى ١٩٠٠-١٩١٤ از طریق دیگرى به‌وقوع پیوسته است؛ و اصولاً خنده‌آور است اگر بگوییم مثلاً پس از جنگ فعلى، چنانچه در نتیجهٔ آن کشورهاى محارب به‌کلى از پاى در آیند «ممکن نیست» «هیچ گونه» جنگ ملى، ترقی‌خواهانه و انقلابى از طرف مثلاً چین به‌اتفاق هندوستان، ایران، سیام و غیره بر ضد دول معظم به‌وقوع بپیوندد.

نفى هرگونه امکان وقوع جنگ‌هاى ملى در شرایط امپریالیسم، از لحاظ تئورى غلط، از لحاظ تاریخى اشتباهِ آشکار و از لحاظ عملى برابر است با شووینیسم اروپایى؛ ما که متعلق به ملت‌هایى هستیم که صدها میلیون از افراد اروپا، افریقا، آسیا و غیره در چنگ ستم آن‌ها است، باید به‌ ملت‌هاى ستمکش بگوییم که جنگ آن‌ها بر ضد ملت‌هاى «ما» «غیر ممکن است!»

ثانیاً جنگ‌هاى داخلى هم جنگ است. کسى که مبارزه طبقات را قبول دارد نمی‌تواند جنگ‌هاى داخلى را که در هر جامعهٔ طبقاتى بمثابه ادامه و تکامل و تشدید طبیعى و در موارد مخصوص اجتناب‌ناپذیر مبارزهٔ طبقاتى است قبول نداشته باشد. تمام انقلاب‌هاى کبیر مؤید این اصل‌اند. نفى یا فراموش کردن جنگ‌هاى داخلى معنایش دچار شدن به منتها درجهٔ اپورتونیسم و عدول از انقلاب سوسیالیستى است.

ثالثاً سوسیالیسم پیروزمند در یک کشور، به‌هیچ وجه دفعتاً هر جنگى را به‌طور کلى از بین نمی‌برد. برعکس وقوع آن را محتمل می‌شمرد. تکامل سرمایه‌دارى در کشورهاى مختلف به‌طور بی‌نهایت ناموزونى انجام می‌گیرد. طور دیگرى هم در شرایط تولید کالایى نمی‌تواند باشد. از اینجا یک نتیجه مسلم و قطعى به‌دست می‌آید: سوسیالیسم نمی‌تواند در آن واحد در تمام کشورها پیروز گردد. سوسیالیسم ابتدا در یک یا چند کشور پیروز خواهد شد و بقیه تا مدتى در دروران بورژوازى و یا ماقبل بورژوازى باقى خواهند ماند. این امر ناچار نه‌تنها موجب اصطکاک خواهد گردید، بلکه بورژوازى سایر کشورها را وادار به‌کوشش مستقیم براى قلع و قمع پرولتاریاى پیروزمند کشور سوسیالیستى خواهد نمود. در چنین مواردى جنگ از طرف ما مشروع و عادلانه است. این جنگ در راه سوسیالیسم یعنى در راه‌رهایى ملت‌هاى دیگر از قید بورژوازى است. انگلس که در نامهٔ مورخه ١٢ سپتامبر سال ١٨٨٢ خود به کائوتسکى، وقوع «جنگهاى تدافعى» سوسیالیسم پیروز شده را صریحاً ممکن می‌شمارد، کاملاً محق است. منظور او همان دفاع پرولتاریاى پیروزمند بر ضد بورژوازى سایر کشورها بود.

جنگ فقط زمانى غیر ممکن می‌گردد که ما بورژوازى را نه تنها در یک کشور بلکه در تمام کشورها سرنگون سازیم و به‌طور قطع بر آن غالب آئیم و از آن سلب مالکیت نمائیم. از نقطه نظر علمى سراپا غلط و کاملاً ضد انقلابى است اگر آنچه را که اتفاقاً از همه مهمتر است یعنى سرکوب مقاومت بورژوازى را – که دشوارترین کارها و در موقع انتقال به سوسیالیسم بیش از همه مستلزم مبارزه است – نادیده انگاریم یا روى آن سایه بی‌افکنیم. راهبان «اجتماعى» و اپورتونیست‌ها همیشه براى خیالبافى دربارهٔ سوسیالیسم مسالمت‌آمیز آتیه آماده‌اند؛ ولى فرق آنها با سوسیال دمکرات‌هاى انقلابى اتفاقاً در همین است که نمی‌خواهند دربارهٔ مبارزهٔ شدید طبقاتى و جنگ‌هاى طبقاتى به‌منظور عملى نمودن این آیندهٔ درخشان، تفکر و تعمق کنند.

ما نباید بگذاریم با حرف اغفال‌مان کنند. مثلاً مفهوم «دفاع از میهن» براى خیلی‌ها نفرت انگیز است، زیرا اپورتونیست‌هاى علنى و کائوتسکیست‌ها به‌کمک آن دروغ، بورژوازى را در جنگ غارتگرانهٔ فعلى استتار و پرده‌پوشى می نمایند؛ این یک واقعیت است. ولى از این واقعیت چنین نتیجه نمی‌شود که ما باید از تفکر دربارهٔ اهمیت شعارهاى سیاسى دست بکشیم. «دفاع از میهن» را در جنگ فعلى فقط و فقط وقتى می‌توان تصدیق کرد که جنگ «عادلانه» یعنى مطابق با مصالح پرولتاریا باشد، زیرا هیچ جنگى امکان هجوم را منتفى نمی‌سازد. سفاهت صِرف بود هر آینه «دفاع از میهن» از طرف ملل ستمکش در جنگ آنها بر ضد دولت‌هاى بزرگ امپریالیستى یا از طرف پرولتاریاى پیروزمند، در جنگ وى بر ضد فلان گالیفه {نام ژنرال فرانسوى. هـ.ت.} نفى می‌شد.

از نقطه نظر تئورى کاملاً اشتباه بود هرآینه فراموش می‌شد هر جنگى فقط ادامه سیاست با وسایل دیگر است؛ جنگ امپریالیستى فعلى ادامهٔ سیاست امپریالیستى دو گروه از کشورهاى بزرگ است و این سیاست معلولِ مجموعه مناسبات عصر امپریالیستى بوده و از آن نیرو می‌گیرد. ولى همان عصر ناگزیر باید موجب پیدایش سیاست مبارزه بر ضد بورژوازى گردد و به آن نیرو بخشد و به‌همین جهت اولاً، قیام‌ها و جنگهاى ملىِ انقلابى و ثانیاً جنگ‌ها و قیام‌هاى پرولتاریا بر ضد بورژوازى و ثانیا وحدت هر دو نوع جنگهاى انقلابى و غیره را ممکن و ناگزیر سازد.

٢

ملاحظهٔ کلى زیر هم به این مطلب افزوده می‌شود.

طبقهٔ ستمکشى که براى آموختن طرز استعمال اسلحه و بدست آوردن آن نکوشد فقط شایسته آن است که با وى همانند برده رفتار کنند. زیرا اگر ما به پاسیفیست‌هاى بورژوا و یا اپورتونیست مبدل نشده باشیم نمیتوانیم این نکته را فراموش نماییم که در جامعه طبقاتى زندگى می‌کنیم و جز مبارزه طبقاتى راه خروج دیگرى از آن وجود ندارد و نمیتواند داشته باشد. در هر جامعه ی طبقاتى، اعم از اینکه بنایش بر بردگى یا سرواژ باشد و یا، مانند امروز، بر کار مزدى، در هر حال طبقهٔ ستمگر مسلح است. نه تنها ارتش دائمى فعلى بلکه میلیس فعلى هم – حتى در دمکراتیک‌ترین جمهوری‌هاى بورژوازى مثل سوئیس – تسلیح بورژوازى بر ضد پرولتاریا است. این حقیقت آنقدر ساده و روشن است که تصور نمی‌رود به مکث در روى آن نیازى باشد. همینقدر کافى است یادآور شویم که چگونه در کشورهاى سرمایه‌دارى از ارتش بر ضد اعتصاب کنندگان استفاده می‌شود.

تسلیح بورژوازى بر ضد پرولتاریا یکى از بزرگترین، اساسى‌ترین و مهمترین واقعیات جامعه معاصر سرمایه‌دارى است. آن‌وقت در مقابل یک چنین واقعیتى به سوسیال دمکرات‌هاى انقلابى پیشنهاد می‌شود «خواست» «خلع سلاح» را مطرح نمایند! این کاملاً برابر است با عدول کامل از نقطه نظر مبارزه ی طبقاتى و دست کشیدن از هر اندیشهٔ انقلابى. شعار ما باید تسلیح پرولتاریا براى پیروزى بر بورژوازى، سلب مالکیت از آن و خلع سلاح آن باشد. این یگانه تاکتیک ممکن طبقهٔ انقلابى و تاکتیکى است که از تکامل عینى میلیتاریسم سرمایه‌دارى ناشى شده و معلول این تکامل است. پرولتاریا فقط پس از آنکه بورژوازى را خلع سلاح نمود، می‌تواند، بدون خیانت به وظیفه تاریخى-جهانى‌ِ خود، اصولاً هر نوع سلاحى را دور اندازد و شکى نیست که پرولتاریا همین کار را هم خواهد کرد ولى – فقط آن‌وقت و به‌هیچ وجه نه زودتر از آن.

اگر جنگ کنونى در بین سوسیالیست‌هاى مسیحى مرتجع و خرده بورژواهاى نُدبه و زارى کن فقط دهشت و هراس و فقط انزجار از هر نوع استعمال اسلحه، خونریزى، مرگ و غیره تولید می‌کند، ما در مقابل آن باید بگوییم جامعه سرمایه‌دارى همیشه دهشت بى‌پایان بوده و هست. لذا اگر این ارتجاعى‌ترین جنگ‌ها، پایان دهشتبارى براى این جامعه تهیه می‌بیند دلیلى نیست که نومید شویم؛ و حال آنکه به‌میان کشیدن «خواست» خلع سلاح – یا به‌عبارت صحیح‌تر آرزوى خلع سلاح – در یک چنین موقعى که نیروهاى خود بورژوازى در برابر چشم همه موجبات را براى یگانه جنگ مشروع و انقلابى یعنى جنگ داخلى بر ضد بورژوازى امپریالیستى فراهم می‌نمایند – از لحاظ معناى واقعى خود، چیزى نیست جز مظهر یأس و نومیدى.

هر کس بگوید این یک تئورى دور از زندگى است، ما دو واقعیت تاریخى-جهانى را به او یادآور خواهیم شد: نقش تراستها و کار زنان در کارخانه‌ها از یک طرف و کمون سال ١٨٧١ و قیام دسامبر ١٩٠٥ در روسیه از طرف دیگر.

کار بورژوازى عبارت است از بسط و توسعه تراستها، کشاندن کودکان و زنان به کارخانه‌ها، شکنجه و عذاب آنان در آنجا، فاسد نمودن آنان و محکوم کردنشان به منتهاى فقر و نیاز. ما «خواهان چنین بسط و توسعه‌اى نیستیم و از آن «پشتیبانى» نکرده بلکه علیه آن مبارزه می‌کنیم. ولى چگونه مبارزه می‌کنیم؟ ما می‌دانیم تراستها و کار زنان در کارخانه‌ها پدیده‌هایى مترقى هستند. ما نمی‌خواهیم به‌عقب یعنى به‌سوى صنایع دستى و سرمایه‌دارى ماقبل انحصارى و به دورانى که زنان به‌کار خانگى مشغول بودند باز گردیم. از طریق تراستها و غیره به پیش و از آن نیز پا فراتر نهاده به‌سوى سوسیالیسم!

این استدلال، با تغییرات لازمه، در مورد نظامى کردن فعلى مردم هم صدق می‌کند. امروز بورژوازى امپریالیست نه تنها کلیه مردم بلکه جوانان را هم نظامى می‌کند. فردا شاید به‌نظامى کردن زنان هم اقدام نماید. ما باید در این باره بگوئیم: چه بهتر! هر چه سریعتر به‌پیش! هر قدر این عمل سریعتر باشد به همان نسبت هم قیام مسلحانه بر ضد سرمایه‌دارى نزدیکتر می‌شود. اگر سوسیال دمکرات‌ها نمونهٔ کمون را فراموش نکرده باشند، چگونه می‌توانند از نظامى کردن جوانان و غیره ترس به‌خود راه دهند؟ این یک «تئورى دور از زندگى» نیست، این آرزو نیست، بلکه واقعیت است؛ و حقیقتاً خیلى بد بود اگر سوسیال دمکرات‌ها، علی‌رغم کلیهٔ واقعیات اقتصادى و سیاسى، در این مورد به‌خود شک و تردید راه می‌دادند که عصر امپریالیستى و جنگ‌هاى امپریالیستى ناگزیر باید به تکرار این واقعیات منجر گردد.

یکى از بورژواهاى ناظر جریانات کمون در ماه مه سال ١٨٧١ در یکى از روزنامه‌هاى انگلیسى چنین نوشته بود: «اگر ملت فرانسه فقط از زنان تشکیل می‌شد چه‌ملت دهشتناکى از کار در می‌آمد!”… زنان و کودکان از سیزده سال به‌بالا در موقع کمون دوش‌به‌دوش مردان می‌جنگیدند. در نبردهاى آتیه براى سرنگون ساختن بورژوازى نیز جز این نخواهد بود و هنگامى که بورژوازى خوب مسلح شده، کارگرانِ بد مسلح شده یا بى‌سلاح را مورد شلیک قرار خواهد داد، زنان پرولتر دست‌روى‌دست‌نگذاشته و مانند سال ١٨٧١ دست به‌سلاح خواهند برد و از ملت‌هاى مرعوب فعلى – یا به‌عبارت صحیح‌تر از جنبش کارگرى فعلى که اپورتونیست‌ها – بیش از دولت – سازمان آن را مختل ساخته‌اند – بدون شک، دیر یا زود ولى مطلقاً بدون شک، اتحاد بین‌المللى پرولتاریایى انقلابى «ملت‌هاى دهشتناک» به‌وجود خواهد آمد.

امروز نظامى کردن در تمام شئون زندگى اجتماعى رخنه می‌کند. امپریالیسم عبارت است از مبارزهٔ شدید دولت‌هاى بزرگ براى تقسیم و تجدید تقسیم جهان و به همین جهت هم ناگزیر باید در کلیهٔ کشورها خواه بی‌طرف و خواه کوچک به‌طور روزافزونى نظامى کردن را تشدید نماید. ولى زنان پرولتر در مقابل این عمل چه‌خواهند کرد؟ آیا فقط به‌هر جنگى و هر چیزى که به‌جنگ مربوط است لعنت خواهند فرستاد و فقط خلع سلاح را مطالبه خواهند کرد؟

زنان طبقهٔ ستمکش که طبقهٔ واقعاً انقلابى است هرگز به‌چنین نقش ننگینى تن نخواهند داد. آنها به‌فرزندان خود خواهند گفت: «تو بزودى بزرگ می‌شوى. به تو اسلحه خواهند داد. بگیر و عملیات نظامى را به‌خوبى بی‌آموز. این علم براى پرولتاریا ضرورى است، اما نه براى آنکه نظیر جنگ کنونى و طبق نصایحى که خائنین سوسیالیسم به تو می‌کنند آن را بر ضد برادران خود یعنى کارگران سایر کشورها به‌کار بَرى بلکه براى آنکه بر ضد بورژوازى کشور خود مبارزه کنى و به استثمار و فقر و جنگ، نه از طریق تمایلات حسنه، بلکه از طریق پیروزى بر بورژوازى و خلع سلاح آن، خاتمه دهى”.

اگر از اجراى یک چنین تبلیغات و به‌ویژه یک چنین تبلیغاتى در مورد جنگ فعلى، امتناع گردد، در این‌صورت بهتر است کلماتى پُرآب‌و‌تاب دربارهٔ سوسیال دمکراسى انقلابى بین‌المللى و انقلاب سوسیالیستى و جنگ بر ضد جنگ به‌هیچ وجه بر زبان رانده نشود.

٣

هواداران خلع سلاح با مادهٔ «تسلیح مردم» در برنامه مخالف‌اند، زیرا بنا به‌ادعاى آنها گویا خواست اخیر با سهولت بیشترى راه را براى گذشت نسبت به اپورتونیسم هموار می‌کند. ما فوقاً مهمترین نکات یعنى رابطهٔ خلع سلاح با مبارزهٔ طبقاتى و انقلاب اجتماعى را مورد بررسى قرار دادیم. حال موضوع رابطه میان خلع سلاح و اپورتونیسم را مورد بررسى قرار می‌دهیم. یکى از مهمترین دلایل غیر قابل پذیرش بودن این خواست، همانا این است که خواست مزبور و توهمّات ناشى از آن ناگزیر موجب ضعف و ناتوانى مبارزهٔ ما با اپورتونیسم می‌شود.

شکى نیست این مبارزه مهمترین مسألهٔ روز انترناسیونال است. اگر مبارزه علیه امپریالیسم، به‌طور لاینفکى با مبارزه علیه اپورتونیسم توأم نباشد، جز عبارت‌پردازى پوچ یا فریب چیز دیگرى نخواهد بود. یکى از نقائص عمده زیمروالد و کینتال[۲] و یکى از دلایل اساسى ورشکستگى احتمالى این نطفه‌هاى انترناسیونال سوم همانا این است که مسألهٔ مبارزه با اپورتونیسم، به‌طور علنى حتى مطرح هم نشد تا چه رسد به‌حل آن از لحاظ لزوم گسیختگى پیوند با اپورتونیسم. اپورتونیسم – موقتاً – در درون جنبش کارگرى اروپا پیروز شده است. در بزرگترین کشورها همه‌جا اپورتونیسم دو سایه‌ روشن عمده به‌خود گرفته است: یکى سوسیال-امپریالیسم بى‌پرده و وقیح و به همین جهت کمتر خطرناک که نمایندگان آن عبارت‌اند از حضرات پلخانف‌ها، شیدمان‌ها، لژین‌ها، آلبر توما‌ها وسامباها، واندرولدها، هایدمان‌ها، هندرسون‌ها و الخ. و دیگرى اپورتونیسم پوشیده یعنى کائوتسکیستى: کائوتسکى، هاآزه و «گروه سوسیال دمکرات کار» در آلمان[۳] لونگه، پرسمان، مایراس و سایرین در فرانسه؛ رمزى مکدونالد و سایر پیشوایان «حزب مستقل کارگر» در انگلستان؛ مارتف، چخیدزه و سایرین در روسیه؛ تروس و سایر رفرمیستهاى به‌اصطلاح چپ در ایتالیا.

اپورتونیسم بى‌پرده، با انقلاب، جنبش‌ها، و انفجارهاى انقلابى آغاز شونده آشکارا و صریح مخالف و با دولت ها به‌شکل‌هاى مختلف، از شرکت در کابینه گرفته تا شرکت در کمیته‌هاى صنایع جنگى[۴] (در روسیه) در اتحاد مستقیم است. اپورتونیست‌هاى پوشیده، یعنى کائوتسکیست‌ها، براى جنبش کارگرى بس مضرّتر و خطرناک‌تر هستند، زیرا دفاع خود را از اتحاد با اولى‌ها در زیرِ جملات ظاهر فریب و ظاهراً «مارکسیستى» و پاسیفیستى پنهان می‌نمایند. علیه این دو شکلِ اپورتونیسمِ حکم‌فرماى کنونى باید در کلیهٔ عرصه‌هاى سیاست پرولتاریایى یعنى در پارلمان، اتحادیه‌هاى صنفى، اعتصاب‌ها، در مسائل مربوط به‌جنگ و غیره مبارزه شود. خصوصیت عمده‌اى که این دو شکل اپورتونیسم حکمفرما را متمایز می‌سازد این است که مسأله مشخص رابطه ی جنگ فعلى با انقلاب و سایر مسائل مشخص انقلاب مسکوت گذارده و پرده‌پوشى می‌شود و یا با کنایه و اشاره به قدغن پلیسى مورد تفسیر قرار می گیرد. و این عمل هم علی‌رغم تذکرات بی شمارى است که قبل از جنگ خواه مِن غیر رسم و خواه در مانیفست بال به‌طور رسمى در مورد رابطهٔ این جنگ قریب‌الوقوع با انقلاب پرولتاریایى داده شده بود. نقص عمدهٔ خواست خلع سلاح هم این است که در اینجا کلیهٔ مسائل مشخص انقلاب نادیده انگاشته می‌شود. شاید هواداران خلع سلاح طرفدار یک نوع کاملاً جدید انقلاب یعنى انقلاب بی‌سلاح هستند؟

بارى ما به‌هیچ وجه مخالف مبارزه براى رفرم نیستیم. ما نمی‌خواهیم این امکان اسف‌انگیز را نادیده بگیریم که در بدترین شرایط یعنى چنانچه با وجود انفجارهاى کثیر ناشى از خشم و عدم رضایت توده‌ها و علیرغم تمام مساعىِ ما، از جنگ کنونى، انقلاب پدید نیاید – بشریت به دومین جنگ امپریالیستى دچار خواهد شد. ما طرفدار برنامهٔ رفرمى هستیم که آن‌هم علیه اپورتونیست‌ها متوجه باشد. اپورتونیست‌ها خیلى شاد می شدند اگر ما مبارزه در راه رفرم را تنها به‌آنان واگذار می کردیم و خود در ماوراء ابرهاى مرتفع یک «خلع سلاح» مبهم مفقود می‌شدیم و با فرار از یک واقعیت اسف‌انگیز خود را نجات می‌دادیم. «خلع سلاح» به هیچ وجه مبارزه بر ضد یک واقعیت نامطلوب نبوده بلکه فرار از آن است.

آنچه ما در چنین برنامه‌اى خواهیم گفت تقریباً به این قرار است: «شعار دفاع از میهن و تصدیق آن در جنگ امپریالیستى سالهاى ١٩١٤-١٩١٦ چیزى نیست جز فاسد ساختن جنبش کارگرى با اکاذیب بورژوازى”. دادن یک چنین پاسخ مشخصى به پرسش‌هاى مشخص، از نقطه‌نظر تئورى صحیح‌تر از خواست خلع سلاح و امتناع از «هر نوع» دفاع از میهن و براى پرولتاریا بسى مفیدتر و براى اپورتونیست‌ها تحمل ناپذیرتر است؛ و ما می‌توانستیم این نکته را هم اضافه کنیم که: «بورژوازى کلیه کشورهاى بزرگ امپریالیستى، اعم از انگلستان، فرانسه، آلمان، اتریش، روسیه، ایتالیا، ژاپن و ایالات متحدهٔ امریکا، به‌قدرى جنبهٔ ارتجاعى به‌خود گرفته و به‌قدرى براى احراز سلطه بر جهان به‌تلاش افتاده است که هر گونه جنگى از طرف بورژوازى این کشورها فقط می‌تواند جنگى ارتجاعى باشد. پرولتاریا نه‌تنها باید با هر نوع جنگى از این قبیل ضدیت ورزد، بلکه باید خواستار شکست دولتِ «خود» در چنین جنگ‌هایى باشد و چنانچه قیام به‌منظور جلوگیرى از جنگ به‌موفقیت نیانجامد، از این شکست براى قیام انقلابى استفاده نماید.”

در مورد مسأله‌س میلیس ما باید اینطور بگوییم: ما با میلیس بورژوازى موافق نیستیم و فقط طرفدار میلیس پرولتاریایى هستیم. بنابراین نه فقط براى ارتش دائمى بلکه براى میلیس بورژوازى هم حتى در کشورهایى مثل ایالات متحدهٔ امریکا یا سوئیس، نروژ و غیره نباید «یک پول و یک فرد» مصرف شود. به‌خصوص که ما می‌بینیم در آزادترین کشورهاى جمهورى هم (مثلاً سوئیس) میلیس روز‌به‌روز و به‌ویژه در سال ١٩٠٧ و ١٩١١ بیشتر جنبهٔ پروسى به‌خود گرفته، و نیز می‌بنیم که روز‌به‌روز از آن براى بسیج نیرو بر ضد اعتصاب کنندگان بیشتر استفاده شده است. ما می‌توانیم طلب کنیم: افسران از طرف مردم انتخاب شوند، هر گونه دادگاه نظامى منحل گردد، حقوق کارگران خارجى و بومى برابر باشد (این ماده به‌ویژه براى آن کشورهاى امپریالیستى حائز اهمیت است که نظیر سوئیس به‌تعداد روزافزون و با بیشرمى هر چه بیشترى کارگران خارجى را استثمار و آنها را از کلیه حقوق محروم می‌نمایند)، سپس: فرضاً، هر صد نفر از اهالى یک کشور معیّن حق داشته باشند براى فراگرفتن عملیات نظامى اتحادیه‌هاى آزاد تشکیل دهند و مربیان خود را آزادانه انتخاب نمایند و حقوق این مربیان از بودجهٔ دولتى پرداخت شود و غیره. فقط با وجود چنین شرایطى است که پرولتاریا می‌تواند فن جنگ را حقیقتاً براى خود و نه براى برده‌داران خود بی‌آموزد و مصالح پرولتاریا بدون شک چنین تعلیماتى را ایجاب می‌کند. انقلاب روس نشان داد هر موفقیت جنبش انقلابى ولو موفقیت جزئى آن – مثلاً تصرف یک شهر، یک کوى صنعتى و یا قسمتی از ارتش – ناگزیر پرولتاریاى فاتح را مجبور خواهد کرد به‌ویژه یک چنین برنامه‌اى را اجرا کند.

بالاخره بدیهى است که تنها با برنامه نمی‌توان علیه اپورتونیسم مبارزه کرد، بلکه باید بدون انحراف نظارت نمود تا برنامه‌ها واقعاً به‌موقعِ اجرا گذاشته شود. بزرگترین اشتباه شوم انترناسیونال ورشکستهٔ دوم این بود که گفتارش با کردارش مطابقت نداشت و در آن عادت به سالوسى و عبارت‌پردازى‌هاى بیشرمانهٔ انقلابى نشو و نما می‌یافت(روش فعلى کائوتسکى و همکارانش را نسبت به مانیفست بال در نظر بگیرید). خلع سلاح به‌مثابه یک ایدهٔ اجتماعى – یعنى ایده‌اى که زاییده محیط معیّن اجتماعى است و در محیط اجتماعى معیّنى می‌تواند مؤثر واقع شود و البته به‌صورت یک هوس شخصى باقى نخواهد ماند – ظاهراً زاییده شرایط «آرام» مخصوصى است که استثنائاً در زندگى برخى از کشورهاى کوچک وجود داشته است. این کشورها مدتى بس طولانى از سر راه جهانى جنگ‌هاى خونین برکنار بوده و امیدوارند به‌همین منوال نیز برکنار بمانند. براى حصول اطمینان به‌این موضوع کافى است مثلاً کمى در استدلال هواداران نروژى خلع سلاح تعمق شود، آنها می‌گویند: «ما کشور کوچکى بیش نیستیم، ارتش ما کوچک است و در مقابل کشورهاى بزرگ هیچ کارى از دستمان ساخته نیست» (و به این جهت در مورد جلب اجبارى به اتحاد امپریالیستى با هر یک از گروه‌هاى کشورهاى بزرگ هم ناتوانیم)…”ما می‌خواهیم در گوشهٔ دور افتادهٔ خود آسوده زیسته و سیاست کناره‌جویى خود را ادامه دهیم و به‌این جهت طلب می‌کنیم تا خلع سلاح عملى گردد و دادگاه‌هاى حَکَمیَت حتماً تشکیل شود و بی‌طرفى دائمى ما محفوظ بماند و غیره» (“دائمى» – لابد نظیر بی‌طرفى بلژیک؟).

کوشش مذبوحانهٔ کشورهاى کوچک براى برکنار ماندن، تمایل خرده بورژوایى براى حتى‌الامکان دور بودن از نبردهاى عظیم تاریخ جهانى، استفاده از وضعیت نسبتاً انحصارى خود براى باقی‌ماندن در یک وضعیت مطلقاً پاسیفیست – این است آن شرایط عینى اجتماعى که می‌تواند تا حدود معیّنى موفقیت ایدهٔ خلع سلاح و اشاعهٔ آن را در برخى از کشورهاى کوچک تأمین کند. بدیهى است این تمایل، یک تمایل ارتجاعى و تماماً مبتنى بر اوهام است زیرا امپریالیسم به هر نحوى شده کشورهاى کوچک را به گرداب اقتصاد و سیاست جهانى خواهد کشاند.

مثلاً شرایط عینى امپریالیستى سوئیس موجب پیدایش دو خط مشى در جنبش کارگرى این کشور شده است: اپورتونیست‌ها، که با بورژوازى متحد شده‌اند می‌کوشند از سوئیس یک فدراسیون جمهورى دمکراتیک انحصارى تشکیل بدهند تا به‌این طریق از توریست‌هاى بورژوازى امپریالیستى تحصیل سود نمایند و از این موقعیت انحصارى «آرام و بى سر و صدا» حتى‌المقدور با مزایاى بیشتر و آرامش بیشترى استفاده کنند.

سوسیال دمکرات‌هاى واقعى سوئیس می‌کوشند از آزادى نسبى سوئیس و موقعیت «بین‌المللى» آن براى کمک به‌پیروزى اتحاد به‌هم فشردهٔ عناصر انقلابى احزاب کارگرى اروپا استفاده کنند. سوئیس از قضا به زبان «خصوصى خود» صحبت نکرده بلکه به سه زبان جهانى و آن‌هم به‌زبانهاى کشورهاى محارب همسایهٔ خود صحبت می‌کند.

اگر ٢٠ هزار عضو حزب سوئیس هر یک ٢ سانتیم در هفته به‌عنوان «مالیات فوق‌العادهٔ جنگى» می‌پرداختند، سالیانه ما ٢٠ هزار فرانک دریافت می‌داشتیم و این مبلغ بیش از حد – کافى بود براى اینکه با وجود ممانعت ستادهاى ارتش، تمام حقایق مربوط به‌خشم و غضبى که هم اکنون در بین کارگران آغاز شده است و نیز حقایق مربوط به اخوّت بین آنها در سنگرها و امیدوارى‌هاى آنان به استفادهٔ انقلابى از اسلحه بر ضد بورژوازى امپریالیستى کشورهاى «خودى» و غیره متناوباً به هر سه زبان چاپ و در بین کارگران و سربازان کشورهاى محارب پخش شود.

اینها هیچیک تازگى ندارد. این درست همان کارى است که بهترین روزنامه‌ها از قبیل Berner Tagwacht، Volksrecht، La Sentinelle انجام می‌دهند، ولى متأسفانه به‌میزان غیر کافى، فقط از راه یک چنین فعالیتى است که قرار درخشان کنگرهٔ حزبى آرائو[۵] می‌تواند به‌چیزى عالیتر از یک قرار صرفاً درخشان تبدیل شود.

مسأله‌اى که اکنون مورد توجه ما است این است که آیا خواست خلع سلاح با خط مشى انقلابى موجوده در بین سوسیال دمکرات‌هاى سوئیس مطابقت دارد یا نه؟ «خلع سلاح» از نظر عینى – برنامهٔ کاملاً ملى و اختصاصاً ملىِ کشورهاى کوچک بوده و به هیچ وجه برنامهٔ بین‌المللى سوسیال دمکراسى انقلابى بین‌المللى نیست.

در سپتامبر ١٩١٦ به رشته تحریر در آمد. نخستین بار در سپتامبر و اکتبر سال ١٩١٧ به زبان آلمان در شماره‌هاى ٩ و ١٠ روزنامه «انترناسیونال جوانان با امضاى لنین بچاپ رسید.

به زبان روسى نخستین بار در سال ١٩٢٩ در جلد ١٩ چاپهاى دوم و سوم کلیات آثار لنین بطبع رسید.

بازنویسى براى انتشار در اینترنت «آرشیو عمومى لنین”، اکتبر ٢٠٠٧ – از روى منتخب یکجلدى آثار لنین صفحات ٤٤١ تا ٤٤٥.

توضیحات هیأت تحریریه

۱. یونیوس – نام مستعار روزا لوکزامبورگ.

۲. منظور کنفرانس‌هاى سوسیالیستى بین‌المللى انترناسیونالیست‌ها است که در زیمروالد و کینتال (در سوئیس) انعقاد یافت.

نخستین کنفرانس سوسیالیستى از ٥ تا ٨ سپتامبر سال ١٩١٥ در زیمروالد تشکیل گردید. در این کنفرانس بین انترناسیونالیست‌هاى انقلابى به رهبرى لنین و اکثریت طرفداران کائوتسکى مبارزه در گرفت. لنین از انترناسیونالیست‌هاى چپ، گروه زیمروالد را تشکیل داد که در آن فقط حزب بلشویک بود که از یگانه خط مشى صحیح و پیگیر انترناسیونالیستى بر ضد جنگ پیروى می‌کرد.

کنفرانس بیانیه‌اى تصویب کرد که در آن جنگ جهانى جنگ امپریالیستى شناخته شده بود؛ کنفرانس روش «سوسیالیست‌ها» را که بر له اعتبارات جنگى رأى داده و در حکومت بورژوازى شرکت کرده بودند مورد تقبیح قرار داد و کارگران اروپا را به مبارزه بر ضد جنگ و در راه صلح بدون الحاق‌طلبى و غرامت دعوت کرد.

کنفرانس قطعنامه‌اى هم درباره همبستگى با آسیب‌دیدگان از جنگ تصویب نمود و کمیسیون سوسیالیستى بین‌المللى (I.S.K) را انتخاب کرد.

دومین کنفرانس بین‌المللى سوسیالیستى از ٢٤ تا ٣٠ آوریل سال ١٩١٦ در کینتال بر پا بود در این کنفرانس جناح جپ کنفرانس زیمروالد متحدتر و قویتر بود. لنین موفق شد قطعنامه‌اى را به تصویب رسانَد که در آن سوسیال پاسیفیسم و فعالیت اپورتونیستى دفتر بین‌المللى سوسیالیستى مورد انتقاد قرار گرفته بود. بیانیه و قطعنامه‌هایى که در کینتال به‌تصویب رسید، در رشد جنبش بین‌المللى بر ضد جنگ، گامى به‌پیش بود.

کنفرانس‌هاى زیمروالد و کینتال به‌مجزا شدن عناصر انترناسیونالیست و متحد شدن آنان کمک کردند ولى این کنفرانس‌ها داراى خط مشى انترناسیونالیسم پیگیر نبودند و تزهاى اساسى سیاست بلشویک‌ها، یعنى تبدیل جنگ امپریالیستى به‌جنگ داخلى و کوشش براى شکست دول امپریالیستىِ خودى و تشکیل انترناسیونال سوم را نپذیرفتند.

۳. گروه سوسیال دمکراتِ «اتحاد کار» (Arbeitsgemeinschft) سازمان مرکزیون آلمان که در مارس ١٩١٦ توسط نمایندگان رایشتاک که از فراکسیون سوسیال دمکرات در رایشتاک جدا شده بودند، تشکیل گردید. این گروه هستهٔ اصلى حزب مستقل سوسیال دمکرات مرکزیون آلمان بود که در سال ١٩١٧ تشکیل شد. این حزب سوسیال شووینیست‌هاى آشکار را تبرئه می‌کرد و از حفظ وحدت با آنان دم می زد.

۴. «کمیته‌هاى صنایع جنگى» – این کمیته‌ها در سال ١٩١٥ در روسیه از طرف بورژوازى بزرگ امپریالیستى تشکیل گردید. بورژوازى براى تحت نفوذ در آوردن کارگران و برانگیختن روحیهٔ دفاع‌طلبى در آنان به‌فکر افتاد سازمانى از «گروه‌هاى کارگری» در کنار این کمیته‌ها تشکیل دهد. منافع بورژوازى ایجاب می‌کرد تا نمایندگان کارگران را در این گروه‌ها جلب نماید تا در بین کارگران براى بالابردن بازدهِ کار در کارخانه‌هاى نظامى به تبلیغ بپردازند. منشویک‌ها در این فعالیت به‌اصطلاح میهن‌پرستانه که بورژوازى بدان دست زده بود، شرکت جدى داشتند. بلشویک‌ها فعالیت این کمیته‌ها را تحریم نمودند و با پشتیبانىِ اکثریت کارگران با موفقیت این تحریم را عملى نمودند.

۵. منظور کنگرهٔ حزب سوسیال دمکرات سوئیس است که در ٢٠-٢١ نوامبر سال ١٩١٥ در آرائو بر پا گردید. مهمترین مسألهٔ دستور روزِ کنگره مسأله ی مربوط به روش سوسیال دمکراسى سوئیس در مورد اتحاد انترناسیونالیست‌هاى زیمروالد بود. در پیرامون این مسأله بین سه جریان در حزب سوسیال دمکرات سوئیس مبارزه در گرفت: ١. ضد زیمروالدیست‌ها (هریلیخ و پفلوهر و دیگران)، ٢. طرفداران جناح راست زیمروالد (گریم و دیگران) و ٣. طرفداران جناح چپ زیمروالد (پلاتتن و دیگران).

ر.گریم قطعنامه‌اى به کنگره داد که در آن به‌حزب سوسیال دمکرات سوئیس پیشنهاد می‌شد به‌اتحاد زیمروالد بپیوندد و صحت خط مشى سیاسى زیمروالدیست‌هاى دست راست را تصدیق کند. سوسیال دمکرات‌هاى دستِ چپ سوئیس در قعطنامهٔ گریم اصلاحى وارد کردند. در این اصلاحیه پیشنهاد شده بود که لزوم بسطِ مبارزهٔ انقلابى توده‌اى بر ضد جنگ تصدیق گردد و نیز گفته می‌شد که فقط انقلاب پیروزمند پرولتاریا قادر است به‌جنگ امپریالیستى پایان بخشد. این کنگره با اکثریت آراء، اصلاحیهٔ سوسیال دمکرات هاى دست چپ را قبول کرد.