رد شدن به محتوای اصلی

انتقاد از امپریالیسم

انتقاد از امپریالیسم به معناى وسیع این کلمه از نظر ما عبارت از روشى است که طبقات گوناگون جامعه، بر حسب ایدئولوژى عمومى خود، نسبت به سیاست امپریالیسم دارند. میزان عظیم سرمایهٔ مالى که در دست عده معدودى متمرکز شده و شبکه انبوهى از مناسبات و ارتباطات به وجود آورده و دامنه این شبکه با چنان وسعت غیر قابل تصورى گسترش یافته که نه تنها توده سرمایه‌داران و صاحب کاران متوسط و کوچک بلکه خرده‌پاترین آن‌ها را نیز تابع سرمایهٔ مالى نموده است، از یک طرف و مبارزه حاد با سایر گروههاى ملى و دولتى فینانسیست‌ها بر سر تقسیم جهان و سیادت بر کشورهاى دیگر، از طرف دیگر - موجب شده است که تمام طبقات دارا یکجا به سوى امپریالیسم روآور شوند. مجذوبیت "همگانى" به دورنماهاى امپریالیسم، دفاع دیوانه‌وار از آن و رنگ‌آمیزى آن بتمام وسایل ممکنه - چنین است صفت مشخصه دوران حاضر. ایدئولوژى امپریالیستى در طبقه کارگر نیز نفوذ می‌نماید. دیوار چین این طبقه را از طبقات دیگر جدا نکرده است. اگر پیشوایان حزب کنونى به اصطلاح "سوسیال دمکرات" آلمان بحق و بجا به "سوسیال امپریالیست" یعنى سوسیالیست در گفتار و امپریالیست در کردار ملقب شده‌اند، باید دانست در سال ١٩٠٢ هم هوبسون وجود "امپریالیستهاى فابین" را در انگلستان که به سازمان اپورتونیستى "جمعیت فابین" تعلق داشتند خاطرنشان نموده است.

دانشمندان و پوبلیسیست‌هاى بورژوازى معمولا به شکل نسبتاً پوشیده‌اى از امپریالیسم دفاع می‌کنند، به این طریق که سیادت مطلق امپریالیسم و ریشه‌هاى عمیق آن را پرده‌پوشى می‌نمایند، می‌کوشند جزئیات و فرعیات را در درجه اول اهمیت قرار دهند و تلاش می‌کنند با طرحهاى بکلى بى اهمیت "رفرم" از قبیل برقرارى نظارت پلیسى بر تراست‌ها یا بانک‌ها و غیره توجه را از آنچه که داراى اهمیت اساسى است منحرف سازند. امپریالیستهاى وقیح و بى‌پرده‌اى که جسارت دارند اندیشه مربوط به اصطلاح خصوصیات اساسى امپریالیسم را اندیشه‌اى نابخردانه اعلام دارند کمتر بسخن بر میخیزند.

اینک یک مثال. امپریالیستهاى آلمانى در نشریه موسوم به "بایگانى اقتصادى جهانى" سعى دارند جریان جنبش آزادیبخش ملى را در مستعمرات و البته به خصوص در مستعمرات غیر آلمانى تعقیب نمایند. آن‌ها تک جوشها و اعتراضاتى را که در هندوستان می‌شود و جنبشى را که در ناتال (جنوب آفریقا) و در هند هلند و غیره وجود دارد ذکر می‌کنند. یکى از آن‌ها در خصوص یک نشریه انگلیسى حاوى گزارش مربوط به کنفرانسى از ملتها و نژادهاى تابع که از ٢٨ تا ٣٠ ژوئن سال ١٩١٠ از طرف نمایندگان مختلف مللى از آسیا و آفریقا و اروپا که تحت سیادت بیگانگان قرار دارند تشکیل شده بود، مقاله‌اى نوشته و ضمن آن نطقهاى ایراد شده در این کنفرانس را چنین ارزیابى می‌نماید: "بما میگویند با امپریالیسم باید مبارزه کرد؛ دولتهاى فرمانروا باید حق ملل تابعه را به استقلال برسمیت بشناسند؛ دادگاه بین‌المللى باید بر اجراى قراردادهاى منعقده بین دول معظم و ملتهاى کوچک نظارت کند. کنفرانس مزبور از این خواهشهاى معصومانه گامى فراتر نمینهد. ما اثرى از درک این حقیقت نمیبینیم که امپریالیسم در شکل کنونى خود با سرمایه‌دارى ارتباط ناگسستنى دارد و به این جهت (!!) مبارزه مستقیم با امپریالیسم امرى است بى نتیجه مگر اینکه به اقداماتى علیه برخى از زیاده‌روى‌هاى به ویژه نفرت‌انگیز آن اکتفا شود1 چون اصلاح رفرمیستى ارکان امپریالیسم چیزى نیست جز فریب و "خواهشهاى معصومانه" و چون نمایندگان بورژوازى ملل ستمکش به سوى جلو "فراتر" از این گامى نمینهند، به این جهت نماینده بورژوازى ملت ستمگر گامى "فراتر" از این به سوى عقب بر میدارد یعنى در برابر امپریالیسم جبهه به زمین میساید و آن را در لفافه ادعاى "علمى بودن" مستور میگرداند. این هم نوعى از "منطق" است!

مسائلى حاکى از اینکه آیا تغییرات رفرمیستى ارکان امپریالیسم امکان‌پذیر است و آیا باید بجلو رفت و تضادهایى را که زاییده امپریالیسم است بیش از پیش حدت داد و آن‌ها را عمیقتر ساخت یا اینکه باید بعقب رفت، از مسائل اساسى انتقاد از امپریالیسم است. چون خصوصیات سیاسى امپریالیسم عبارت است از بسط ارتجاع در تمام جهات و تشدید ستمگرى ملى ناشى از ستمگرى الیگارشى مالى و نیز بر افتادن رقابت آزاد، لذا امپریالیسم در آغاز قرن بیستم تقریباً در تمام کشورهاى امپریالیستى با اپوزیسیونى از خرده بورژواهاى دمکرات مواجه می‌شود. علت قطع علاقه با مارکسیسم از طرف کائوتسکى و جریان وسیع بین‌الملل کائوتسکیسم این است که کائوتسکى نه فقط نکوشید و نتوانست خود را در صف مقابل این اپوزیسیون خرده بورژوازى و رفرمیستى که پایه اقتصادى آن ارتجاعى است، قرار دهد بلکه برعکس در عمل با آن درآمیخت.

جنگ امپریالیستى سال ١٨٩٨ علیه اسپانیا در ایالات متحده موجب پیدایش اپوزیسیونى از "ضد امپریالیستها" گردید. این‌ها آخرین موهیکیان‌هاى2 دمکراسى بورژوازى بودند که این جنگ را "تبهکارانه" مینامیدند، تصرف اراضى دیگران را نقض مشروطیت می‌دانستند، عملى را که نسبت به آگوینالدو پیشواى بومیان فیلیپین شد (به وى وعده دادند که کشورش آزاد خواهد بود، ولى بعدا سپاهیان آمریکایى را در آنجا پیاده کردند و فیلیپین را به تصرف خود درآورند) "فریب شووینیست‌ها" میخواندند و سخنان لینکلن را نقل قول مینمودند حاکى از اینکه "هنگامى که سفید پوست بر خود حکومت می‌کند، این عمل حکومت بر خویشتن است ولى هنگامى که بر خود و در عین حال بر دیگران حکومت می‌کند - این دیگر حکومت بر خویشتن نبوده بلکه استبداد است"3 ولى مادام که این انتقاد کنندگان از اعتراف به ناگسستنى بودن ارتباط امپریالیسم با تراست‌ها و بنابراین با ارکان سرمایه‌دارى واهمه داشتند و مادام که از گرویدن به نیروهایى که بتوسط سرمایه‌دارى بزرگ و در نتیجه تکامل آن به وجود می‌آیند هراسناک بودند - انتقاداتشان کماکان جنبه "خواهشهاى معصومانه" را داشت.

هوبسون نیز در انتقاد از امپریالیسم به طور عمده از همین نظرات پیروى می‌نماید. هوبسون در رد "ناگزیرى امپریالیسم" و اعلام ضرورت "ارتقاء قدرت خرید" اهالى (در دوران سرمایه‌دارى!) - بر کائوتسکى سبقت جسته است. کسانى که در انتقاد از امپریالیسم و قدرت مطلق بانک‌ها و الیگارشى مالى و غیره از نظریه خرده بورژوازى پیروى می‌کنند عبارتند از آگاد، آ. لانسبورگ، ل. اشوه‌گه که ما در این رساله به کرات از آن‌ها نقل قول نموده‌ایم و نیز ویکتور برار، از نویسندگان فرانسوى، مؤلف یک کتاب سطحى بنام "انگلستان و امپریالیسم" منتشره در سال ١٩٠٠. همه آن‌ها بدون آنکه ذره‌اى ادعاى مارکسیست بودن داشته باشند، رقابت آزاد و دمکراسى را در نقطه مقابل امپریالیسم قرار می‌دهند، طرح احداث راه آهن بغداد را که به تصادمات و جنگ منجر می‌گردد تقبیح می‌کنند و ضمناً همه "خواهشهاى معصومانه‌"اى درباره صلح مطرح می‌نمایند و غیره و غیره - حتى آ. نیمارک متخصص آمار نشر اوراق بهادار بین‌المللى نیز جزو آن‌هاست. نامبرده ضمن محاسبه صدها میلیارد فرانک پشتوانه‌هاى "بین‌المللى" در سال ١٩١٢ بانگ برآورد که: "آیا می‌توان تصور کرد صلح بر هم خواهد خورد؟... و با وجود چنین احتمالات هنگفتى به ریسک بر پا کردن جنگ تن در خواهند داد"4

یک چنین ساده‌لوحى از طرف اقتصاددانان بورژوا موجب شگفتى نیست؛ بعلاوه این موضوع بسود آن‌ها نیز هست که خود را تا این درجه به ساده‌لوحى زده و در شرایط امپریالیسم "به طور جدى" از صلح دم بزنند. ولى براى کائوتسکى که در سال‌هاى ١٩١٤-١٩١٥-١٩١٦ به پیروى از همین نظریه بورژوا رفرمیستى پرداخته ادعا می‌کند در مورد صلح "همه توافق نظر دارند" (امپریالیستها، به اصطلاح سوسیالیستها و سوسیال پاسیفیستها) - دیگر چه چیزى از مارکسیسم باقى می‌ماند؟ به جاى تجزیه و تحلیل و آشکار ساختن تمام عمق تضادهاى امپریالیسم ما فقط یک چیز میبینیم و آن "تمایل معصومانه" رفرمیستى به سهل انگاشتن این تضادها و نفى آن‌هاست.

اینک نمونه کوچکى از انتقاد کائوتسکى از امپریالیسم. او آمار‌هاى صادرات و واردات سال‌هاى ١٨٧٢ و ١٩١٢ انگلستان را در مورد مصر با یکدیگر مقایسه می‌کند؛ معلوم می‌شود رشد این صادرات و واردات از رشد صادرات و واردات عمومى انگلستان کمتر بوده است. کائوتسکى از اینجا چنین نتیجه‌گیرى می‌کند: "هیچ دلیلى بر این فرض در دست نداریم که اگر مصر تحت اشغال نظامى قرار نمیگرفت بازرگانى با این کشور با وجود فشار عوامل اقتصادى کمتر رشد میکرد". "تمایل سرمایه به بسط و توسعه" بهتر از هر چیز به وسیله دمکراسى مسالمت‌آمیز ممکن است عملى گردد نه به وسیله شیوه‌هاى قهرى امپریالیستى"5

این استدلال کائوتسکى که آقاى اسپکتاتور هوادار دوآتشه وى در روسیه (و استتار کننده سوسیال شووینیست‌ها در روسیه) آن را به صدها آهنگ زیر و بم تکرار می‌کند، اساس انتقاد کائوتسکیستى را از امپریالیسم تشکیل می‌دهد و از اینرو باید به تفصیل بیشترى روى آن مکث نمود. نخست قسمتى از گفته‌هاى هیلفردینگ را نقل مینماییم که کائوتسکى بارها و منجمله در آوریل سال ١٩١٥ اعلام نموده که نتیجه‌گیرى‌هاى وى را "تمام تئوریسین‌هاى سوسیالیست به اتفاق آراء قبول دارند".

هیلفردینگ می‌نویسد: "کار پرولتاریا این نیست که در مقابل سیاست سرمایه‌دارى مترقى‌تر سیاست عقب‌مانده‌اى را قرار دهد که مربوط به عصر بازرگانى آزاد و مناسبات خصومت‌آمیز نسبت به دولت است. پاسخى که پرولتاریا در مقابل سیاست اقتصادى سرمایهٔ مالى و امپریالیسم می‌تواند بدهد آزادى بازرگانى نبوده، بلکه فقط سوسیالیسم است. هدفى که سیاست پرولتاریایى در حال حاضر می‌تواند تعقیب کند ایده‌آلى نظیر برقرارى مجدد رقابت آزاد - که اکنون دیگر به یک ایده‌آل ارتجاعى مبدل شده - نبوده، بلکه فقط و فقط نابودى کامل رقابت از طریق برچیدن بساط سرمایه‌دارى است"6

کائوتسکى با دفاع از "ایده‌آلى" که براى دوران سرمایهٔ مالى، یک "ایده‌آل" ارتجاعى است و با دفاع از "دمکراسى مسالمت‌آمیز" و "فشار عوامل اقتصادى" پیوند خود را با مارکسیسم قطع نمود؛ - زیرا این ایده‌آل از نظر عینى تاریخ را بعقب می‌کشاند یعنى از سرمایه‌دارى انحصارى به سوى سرمایه‌دارى غیر انحصارى متوجه می‌گردد و از اینرو چیزى نیست جز یک فریب رفرمیستى.

بازرگانى با مصر (یا با مستعمره دیگر و یا با کشور نیمه مستعمره) اگر این کشور تحت اشغال نظامى قرار نمیگرفت یعنى اگر امپریالیسم و سرمایهٔ مالى وجود نمیداشت با شدت بیشترى "رشد میکرد". و اما معناى این عبارت چیست؟ آیا این است که اگر رقابت آزاد به وسیله انحصارها به طور کلى و به وسیله "ارتباط‌ها" یا فشار (یعنى همان انحصار) سرمایهٔ مالى و به وسیله تملک انحصارى برخى از کشورها بر مستعمرات محدود نمیگشت، آنگاه تکامل سرمایه‌دارى سریعتر انجام میپذیرفت؟

استدلالات کائوتسکى معناى دیگرى نمی‌تواند داشته باشد و این "معنا هم بیمعنا است. فرض کنیم که آرى یعنى رقابت آزاد در صورت نبودن هیچگونه انحصارى، سرمایه‌دارى و بازرگانى را با سرعت بیشترى تکامل می‌داد. ولى هر قدر تکامل بازرگانى و سرمایه‌دارى سریعتر انجام پذیرد، به همان نسبت تمرکز تولید و سرمایه نیز که به وجود آورنده انحصار است شدیدتر می‌شود و اما انحصارها هم‌اکنون به وجود آمده‌اند - و همانا از درون رقابت آزاد هم به وجود آمده‌اند! حتى اگر انحصارها اکنون سیر تکامل را بطئى هم کرده باشند باز این موضوع نمی‌تواند دلیلى به نفع آزادى رقابت باشد، که پس از به وجود آوردن انحصارها دیگر بقایش امکانپذیر نیست.

هر قدر هم استدلالهاى کائوتسکى را زیر و رو کنید باز جز ارتجاع و رفرمیسم بورژوایى چیزى از آن در نمییابید.

اگر هم بخواهیم این استدلالها را اصلاح نماییم و نظیر اسپکتاتور بگوییم: بازرگانى مستعمرات انگلستان با انگلستان اکنون بطئى‌تر از بازرگانى آنان با سایر کشورها توسعه می‌یابد - باز کائوتسکى را نجات نخواهیم داد. زیرا انگلستان را نیز همان انحصار و همان امپریالیسم میکوبد، منتها انحصار و امپریالیسم کشور دیگر (آمریکا، آلمان). می‌دانیم که کارتل‌ها موجب پیدایش تعرفه‌هاى گمرکى حمایتى نوع جدید و نوظهورى شده‌اند: درست آن محصولاتى مورد حمایت قرار می‌گیرند (این موضوع را انگلس در جلد سوم "کاپیتال" متذکر شده است) که بدرد صادرات میخورند. و نیز می‌دانیم یکى از خصوصیات کارتل‌ها و سرمایهٔ مالى استفاده از سیستم "صدور کالا با قیمت‌هاى نازلتر از مایه" یا بقول انگلیسها سیستم "بیرون ریختن کالا" است؛ کارتل محصول خود را در داخل کشور به قیمت انحصارى گزاف بفروش میرساند، ولى در خارجه قیمت را ٣ بار تنزل می‌دهد تا به این طریق رقیب خود را زمین بزند و تولید خود را به حداکثر توسعه بخشد و قس‌علیهذا. اگر میبینیم آلمان بازرگانى خود را با مستعمرات انگلستان سریعتر از خود انگلستان توسعه می‌دهد - این فقط ثابت می‌کند که امپریالیسم آلمان تازه‌نفس‌تر، زورمندتر، متشکل‌تر و در مرحلهٔ‌اى بالاتر از امپریالیسم انگلستان است - ولى این موضوع به هیچ وجه "تفوق" بازرگانى آزاد را به اثبات نمیرساند، زیرا اینجا سخن بر سر مبارزه بازرگانى آزاد علیه اصول حمایت گمرکى و وابستگى مستعمراتى نبوده، بلکه بر سر مبارزه یک امپریالیسم علیه امپریالیسم دیگر، یک انحصار علیه انحصار دیگر و یک سرمایهٔ مالى علیه سرمایهٔ مالى دیگر است. تفوق امپریالیسم آلمان بر امپریالیسم انگلستان از دیوار مرزهاى مستعمراتى یا از تعرفه‌هاى گمرکى حمایتى نیرومندتر است: از این موضوع به نفع بازرگانى آزاد و "دمکراسى مسالمت‌آمیز" اقامه "دلیل" نمودن معنایش فرومایگى و فراموشى خصوصیات و صفات اساسى امپریالیسم و جا زدن رفرمیسم خرده بورژوازى بعوض مارکسیسم است.

شایان توجه است که حتى آ. لانسبورگ، اقتصاددان بورژوا، با آنکه همانند کائوتسکى بشیوه‌اى خرده بورژوایى از امپریالیسم انتقاد می‌نماید، معهذا مدارک مربوط به آمار بازرگانى را به طرزى علمى‌تر مورد بررسى قرار می‌دهد. او تنها یک کشور تصادفى و فقط مستعمرات را با کشورهاى دیگر مقایسه ننموده، بلکه صادرات یک کشور امپریالیستى را ١) به کشورهایى که از لحاظ مالى به آن وابسته هستند و از آن وام می‌گیرند و ٢) به کشورهایى که از لحاظ مالى به آن وابسته نیستند - مورد مقایسه قرار می‌دهد و چنین نتیجه می‌گیرد:


١٨٨٩ ١٩٠٨ افزایش ٪
به کشورهایى که از لحاظ مالی به آلمان وابسته هستند رومانى ٢/٤٨ ٨/٧٠ ٤٧٪+
پرتقال ٠/١٩ ٨/٣٢ ٧٣٪+
آرژانتین ٧/٦٠ ٠/١٤٧ ١٤٣٪+
برزیل ٧/٤٨ ٥/٨٤ ٧٣٪+
شیلى ٣/٢٨ ٢/٥٢ ٨٥٪+
ترکیه ٩/٢٩ ٠/٦٤ ١١٤٪+
جمع ٨/٢٣٤ ٥/٤٥٦ ٩٢٪+
به کشورهایى که از لحاظ مالى به آلمان وابسته نیستند بریتانیاى کبیر ٨/٦٥١ ٤/٩٩٧ ٥٣٪+
فرانسه ٢/٢١٠ ٩/٤٣٧ ١٠٨٪+
بلژیک ٢/١٣٧ ٨/٣٢٢ ١٣٥٪+
سوئیس ٤/١٧٧ ١/٤٠١ ١٢٧٪+
استرالیا ٢/٢١ ٥/٦٤ ٢٠٥٪+
هند هلند ٨/٨ ٧/٤٠ ٣٦٣٪
صادرات آلمان (به میلیون ) + 87%- 4/2264- 6/1206- جمع

لانسبورگ از این آمارها نتیجه‌گیرى نکرده است و به این جهت به طرز عجیبى به این نکته پى نبرده است که اگر این اعداد و ارقام دلیلى براى اثبات موضوعى هم باشد، آن دلیل فقط بر ضد او گواهى می‌دهد، زیرا سیر رشد صادرات به کشورهایى که از لحاظ مالى وابسته هستند ولو بمقدار کمى هم باشد باز به هر حال سریعتر از صادرات به کشورهایى بوده است که از لحاظ مالى وابسته نیستند (ما روى کلمه "اگر" تکیه کردیم زیرا آمارى که لانسبورگ تهیه کرده است، به هیچ وجه کامل نیست).

لانسبورگ ضمن بررسى ارتباط صادرات با وامها چنین می‌نویسد: "در سال ١٨٩٠-١٨٩١ با میانجیگرى بانک‌هاى آلمان قرارداد وامى با رومانى منعقد شد. این بانک‌ها در سال‌هاى پیشین هم قرضه‌هایى به حساب این وام داده بودند. این وام به طور عمده براى خرید مصالح و لوازم راه آهن که از آلمان دریافت میگردید بمصرف می‌رسید. صادرات آلمان به رومانى در سال ١٨٩١ بالغ بر ٥٥ میلیون مارک بود. در سال بعد این رقم تا ٤/٣٩ میلیون تنزل یافت و سپس با فواصلى چند باز هم پایین آمد و در سال ١٩٠٠ به ٤/٢٥ میلیون رسید. فقط در همین سال‌هاى اخیر در نتیجه دو وام تازه مجددا به سطح سال ١٨٩١ ارتقاء یافت.

صادرات آلمان در پرتقال در نتیجه وامهاى سال ١٨٨٨-١٨٨٩ به ١/٢١ میلیون ١٨٩٠ رسید؛ سپس در دو سال بعد به ترتیب تا ٢/١٦ و ٤/٧ میلیون تنزل یافت و فقط در سال ١٩٠٣ به سطح سابق خود رسید.

آمار مربوط به بازرگانى آلمان و آرژانتین از این هم مشخصتر است. در نتیجه وامهاى سال‌ها ١٨٨٨ و ١٨٩٠ صادرات آلمان به آرژانتین در سال ١٨٨٩ به ٧/٦٠ میلیون رسید. پس از دو سال این صادرات رویهمرفته به ٦/١٨ میلیون یعنى کمتر از یک‌سوم مقدار سابق رسید. فقط در سال ١٩٠١ بود که به سطح سال ١٨٨٩ رسید و از آن تجاوز نمود و این امر نتیجه وامهاى جدید دولتى و شهرى و تأدیه وجه براى ساختمان کارخانه‌هاى برق و معاملات اعتبارى دیگر بود.

صادرات به شیلى در نتیجه وام سال ١٨٨٩ تا ٢/٤٥ میلیون ١٨٩٢ ارتقاء یافت و یک سال بعد تا ٥/٢٢ میلیون تنزل نمود. پس از وام جدیدى که قرارداد آن با میانجیگرى بانک‌هاى آلمان در سال ١٩٠٦ منعقد شده بود، میزان صادرات به ٧/٨٤ میلیون ١٩٠٧ ترقى نمود و در سال ١٩٠٨ باز تنزل کرد و به ٤/٥٢ میلیون رسید"7

لانسبورگ از این واقعیات یک نتیجه اخلاقى خرده بورژوایى مضحکى می‌گیرد و آن اینکه تا چه اندازه صادراتى که به وام وابسته است نا استوار و نا موزون است، چقدر بد است به جاى توسعه "طبیعى" و "هماهنگ" صنایع میهنى سرمایه‌ها به خارج کشور صادر شود و چقدر بخششهاى چندین میلیونى کروپ که در مورد وامهاى خارجى انجام می‌گیرد براى وى "گران" تمام می‌شود و غیره. ولى واقعیات با وضوح تمام گواهى می‌دهند که: افزایش صادرات درست با کلاهبردارى‌هاى شیادانه سرمایهٔ مالى ارتباط دارد و این سرمایه به هیچ وجه در بند اخلاقیات بورژوازى نبوده تمام همش مصروف آن است که از هر گاو دو پوست بکند: اولا سود حاصله از وام، ثانیاً سود دیگرى از همان وام وقتى که این وام به مصرف خرید مصنوعات کروپ یا مصالح راه آهن سندیکاى فولاد و غیره می‌رسد.

باز تکرار می‌کنیم که ما به هیچ وجه آمارى را که لانسبورگ تهیه کرده است کامل نمی‌دانیم ولى ذکر آن لازم بود، زیرا این آمار از آمارى که کائوتسکى و اسپکتاتور تهیه کرده‌اند علمى‌تر است و لانسبورگ در مورد این مسأله برداشت صحیحى می‌نماید. براى اینکه بتوان دربارهٔ اهمیت سرمایهٔ مالى در امر صادرات و غیره قضاوت نمود، باید توانست ارتباطى را که صادرات مخصوصا و منحصرا با کلاهبردارى‌هاى فینانسیست‌ها و با بازار فروش فرآورده‌هاى کارتل‌ها و غیره دارد مشخص نمود. ولى مقایسه ساده مستعمرات به طور کلى - با کشورهاى غیر مستعمره، مقایسه یک امپریالیسم با امپریالیسم دیگر، مقایسه یک کشور نیمه مستعمره یا مستعمره (مصر) با سایر کشورها به معناى آن است که درست در مورد ماهیت قضیه سکوت اختیار شود و این نکته پرده‌پوشى گردد.

علت اینکه انتقاد تئوریک کائوتسکى از امپریالیسم هیچگونه وجه مشترکى با مارکسیسم ندارد و فقط بدرد موعظه دربارهٔ صلح و وحدت با اپورتونیست‌ها و سوسیال شووینیست‌ها میخورد - همان این است که این انتقاد درست در مورد عمیقترین و ریشه‌اى‌ترین تضادهاى امپریالیسم سکوت اختیار نموده و آن‌ها را پرده‌پوشى می‌نماید: تضاد بین انحصارها و رقابت آزاد که بموازات آن وجود دارد، تضاد بین "معاملات" عظیم (و سودهاى عظیم) سرمایهٔ مالى و بازرگانى "شرافتمندانه" در بازار آزاد، تضاد بین کارتل‌ها و تراست‌ها از یک طرف و صنایع کارتلیزه نشده از طرف دیگر و قس‌علیهذا.

تئورى کذایى "اولترا-امپریالیسم" نیز که ساخته کائوتسکى است داراى همین جنبه ارتجاعى است. استدلال سال ١٩١٥ او را در این باره با استدلال سال ١٩٠٢ هوبسون مقایسه کنید:

کائوتسکى: "... آیا سیاست امپریالیستى کنونى ممکن نیست به وسیله سیاستى جدید یعنى سیاست اولترا-امپریالیستى که استثمار مشترک جهان را از طریق یک سرمایهٔ مالى که در مقیاس بین‌المللى متحد شده جایگزین مبارزه بین سرمایه‌هاى مالى ملى می‌نماید - از صحنه بدر شود؟ فرا رسیدن یک چنین فاز نوینى در سرمایه‌دارى به هر حال امکانپذیر است. براى حل این مسأله که آیا این فاز عملى است یا خیر، هنوز مقدمات کافى در دست نیست"8

هوبسون: "مسیحیت که در عدهٔ قلیلى از امپراتورى‌هاى فدراتیو بزرگ که هر کدام یک سلسله مستعمرات غیر متمدن و کشورهاى وابسته را در اختیار خود دارند - استوار گردیده، به نظر بسیارى قانونى‌ترین تکامل تمایلات کنونى و آنهم آنچنان تکاملى است که می‌تواند بیش از هر چیز در مورد نیل به صلحى دائمى که بر پایه استوار انتر-امپریالیسم مبتنى باشد مایه امیدوارى باشد".

کائوتسکى آن چیزى را اولترا-امپریالیسم یا مافوق امپریالیسم نامیده است که هوبسون ١٣ سال قبل از وى انتر-امپریالیسم یا بین‌الامپریالیسم نامیده بود. پیشرفتى که کائوتسکى در رشته اندیشه "علمى" نموده بجز اختراع کلام حکیمانه نوینى که در آن به جاى یک پیشوند لاتینى پیشوند دیگرى میگذارد فقط شامل این است که آنچه را هوبسون در ماهیت امر بعنوان سالوسى کشیش‌هاى انگلیسى توصیف می‌کند، او بعوض مارکسیسم جا میزند. پس از جنگ انگلیس و بوئر امرى کاملا طبیعى بود که این زمره عالى‌شأن مساعى عمده خود را صَرف تسکین خرده بورژواها و آن کارگران انگلیسى نماید که عده کثیرى از آن‌ها در نبردهاى جنوب آفریقا به هلاکت رسیده بودند و براى تأمین سودهاى هنگفت‌تر فینانسیست‌هاى انگلیسى مبالغى به عنوان افزایش مالیات میپرداختند. واقعا هم چنین تسکینى بهتر از این است که گفته شود امپریالیسم چندان هم چیز بدى نیست و با انتر - (یا اولترا-) امپریالیسم که قادر به تأمین صلح دائمى است قرابت دارد؟ حسن نیت کشیشهاى انگلیسى و یا کائوتسکى چرب‌زبان هر چه باشد، باز مفهوم اجتماعى عینى یعنى واقعى "تئورى" وى یک چیز و فقط یک چیز است: ارتجاعى‌ترین تسکین توده‌ها از طریق امیدوار ساختن آن‌ها به امکان صلح دائمى در شرایط سرمایه‌دارى و انحراف توجه آنان از تضادهاى حاد و مسائل حاد دوران کنونى و معطوف داشتن توجهشان به دورنماهاى کاذب یک نوع "اولترا-امپریالیسم- آینده به اصطلاح جدید. در تئورى "مارکسیستى" کائوتسکى هیچ‌چیزى جز فریب توده‌ها یافت نمی‌شود.

در حقیقت هم کافى است واقعیات مسلمى که مورد قبول همگان است به طور واضحى با یکدیگر مقایسه شود تا به این موضوع یقین حاصل گردد که: دورنماهایى که کائوتسکى میکوشد به کارگران آلمان (و به کارگران تمام کشورها) تلقین کند چقدر کاذبانه است. هندوستان و هندوچین و چین را در نظر گیریم. می‌دانیم که این سه کشور مستعمره و نیمه مستعمره که جمعیت آن‌ها به ٦٠٠ تا ٧٠٠ میلیون بالغ می‌گردد در معرض استثمار سرمایهٔ مالى چند دولت امپریالیستى یعنى انگلستان، فرانسه، ژاپن، ایالات متحده و غیره قرار دارند. فرض کنیم این کشورهاى امپریالیستى براى دفاع یا توسعه متصرفاًت و منافع و "منطقه نفوذ" خود در کشورهاى نامبرده آسیا، بر ضد یکدیگر عقد اتحاد ببندند. این اتحادها - اتحادهاى "انتر-امپریالیستى" یا "اولترا-امپریالیستى" خواهند بود. فرض کنیم که تمام دول امپریالیستى براى تقسیم "مسالمت‌آمیز" کشورهاى آسیایى نامبرده با یکدیگر عقد اتحاد ببندند - این عبارت خواهد بود از "سرمایهٔ مالى که در مقیاس بین‌المللى متحد شده است". نمونه‌هاى واقعى یک چنین اتحادى در تاریخ قرن بیستم مثلاً در مناسبات دول با چین وجود دارد. حال این سؤال پیش می‌آید: آیا در شرایط وجود سرمایه‌دارى (کائوتسکى عینا همین شرایط را در نظر دارد) این فرض "قابل تصور" است که یک چنین اتحادهایى کوتاه‌مدت نباشند؟ و یک چنین اتحادهایى اصطکاک‌ها و تصادمها و مبارزه را تمام اَشکال گوناگون ممکنه آن منتفى سازند؟

کافى است این سؤال به طور واضح مطرح گردد تا بلافاصله معلوم شود که به آن تنها یک پاسخ می‌توان داد و آن هم پاسخ منفى است. زیرا در شرایط سرمایه‌دارى براى تقسیم مناطق نفوذ و منافع و مستعمرات و غیره مبناى دیگرى جز حساب نیروى شرکت کنندگان در این تقسیم یعنى نیروى اقتصادى و مالى و نظامى و غیره قابل تصور نیست. و اما نیروى شرکت کنندگان در این تقسیم به طور مختلفى تغییر می‌نماید، زیرا در شرایط سرمایه‌دارى تکامل موزون بنگاه‌هاى مختلف، تراست‌ها، رشته‌هاى صنایع و کشورهاى گوناگون امکانپذیر نیست. نیم قرن پیش نیروهاى سرمایه‌دارى آلمان در مقایسه با نیروى انگلستان آنموقع بسیار ناچیز و بیمقدار بود؛ همین وضع را هم ژاپن در مقایسه با روسیه داشت. با این وصف آیا این فرض "قابل تصور" است که با گذشت چند ده سال دیگر تناسب قواى دول امپریالیستى بدون تغییر بماند؟ مطلقا غیر قابل تصور است.

به این جهت اتحادهاى "انتر-امپریالیستى" یا "اولترا-امپریالیستى" در شرایط سرمایه‌دارى (ولى نه در تخیلات مبتذل خرده بورژوایى کشیشهاى انگلیسى یا کائوتسکى "مارکسیست" آلمانى) اعم از اینکه به هر شکلى منعقد شده باشند، خواه به شکل یک ائتلاف امپریالیستى بر ضد ائتلاف امپریالیستى دیگر و خواه به شکل اتحاد همگانى تمام دول امپریالیستى با یکدیگر - ناگزیر چیزى جز "تنفس‌هاى" بین جنگ نخواهند بود. اتحادهاى زمان صلح مقدمات جنگ را فراهم می‌آورند. و خود نیز زاییده جنگ هستند، و چون یکى معلول دیگرى است لذا بر زمینه واحد ارتباطها و مناسبات متقابل امپریالیستى اقتصاد جهانى و سیاست جهانى موجب پیدایش تغییراتى در شکلهاى مبارزه مسالمت‌آمیز و غیر مسالمت‌آمیز میگردند. و اما کائوتسکى اَعقَل عُقلاء براى آسودگى خاطر کارگران و آشتى دادن آنان با سوسیال شووینیست‌هایى که به جانب بورژوازى گرویده‌اند حلقه‌اى از زنجیر واحد را از حلقه دیگر آن جدا می‌کند به این معنى که اتحاد صلح‌آمیز امروزى (و اتحاد اولترا-امپریالیستى و حتى اولترا-اولترا-امپریالیستى) تمام دول را که هدف آن "آرامش" چین است (سرکوبى قیام بوکسورها(*) را بیاد بیاورید) از تصادم غیر مسالمت‌آمیز فردا جدا می‌کند، تصادمى که پس‌فردا مجددا موجبات یک اتحاد "مسالمت‌آمیز" همگانى را براى تقسیم مثلاً ترکیه و غیره و غیره فراهم می‌سازد. کائوتسکى به جاى نشان دادن ارتباط زنده دوره‌هاى صلح امپریالیستى با دوره‌هاى جنگهاى امپریالیستى تجرید بى روحى را به کارگران تقدیم میدارد تا به این وسیله آن‌ها را با پیشوایان بیروح خود آشتى دهد.

هیل آمریکایى، در پیشگفتار کتاب خود تحت عنوان "تاریخ دیپلماسى در تکامل بین‌المللى اروپا"، تاریخ نوین دیپلماسى را به دوره‌هاى زیر تقسیم می‌کند: ١) عصر انقلاب؛ ٢) جنبش مشروطیت؛ ٣) عصر "امپریالیسم بازرگانى"9 کنونى. نویسنده دیگرى تاریخ "سیاست جهانى" بریتانیاى کبیر را از سال ١٨٧٩ به چهار دوره تقسیم می‌کند: ١) نخستین دوره آسیا (مبارزه علیه پیشرفت روسیه در آسیاى میانه در سمت هند)؛ ٢) دوره آفریقا (در حدود سال‌هاى ١٨٨٥-١٩٠٢) - مبارزه با فرانسه بر سر تقسیم آفریقا (حادثه "فاشودا" در سال ١٨٩٨ که در آن، جنگ با فرانسه به مویى بسته بود)؛ ٣) دومین دوره آسیا (قرارداد با ژاپن بر ضد روسیه) و ٤) دوره "اروپا" - به طور عمده علیه آلمان10 ریسر "رجل" بانکى حتى در سال ١٩٠٥ ضمن اشاره به این نکته که چگونه سرمایهٔ مالى فرانسه که در ایتالیا جریان داشت موجبات اتحاد سیاسى این دو کشور را فراهم میساخت و چگونه مبارزه بین آلمان و انگلستان بر سر ایران و مبارزه تمام سرمایه‌هاى اروپایى بر سر وامهاى چین و غیره بسط مییافت - می‌نویسد: "زد و خوردهاى سیاسى دسته‌هاى جلودار بر زمینه مالى روى می‌دهد". این است واقعیت زنده اتحادیه‌هاى مسالمت‌آمیز "اولترا-امپریالیستى" و ارتباط ناگسستنى آن‌ها با تصادمات ساده امپریالیستى.

پرده‌پوشى ژرفترین تضادهاى امپریالیسم از طرف کائوتسکى که ناگزیر به آرایش و زینت امپریالیسم مبدل می‌گردد در انتقادى هم که این نویسنده از خصوصیات سیاسى امپریالیسم می‌نماید اثر خود را باقى میگذارد. امپریالیسم عبارت است از عصر سرمایهٔ مالى و انحصارهایى که در همه جا با کوششهایى توأم است که هدف آن آزادى نبوده، بلکه احراز سیادت میباشد. نتیجه این تمایلات در اینجا هم عبارت است از بسط ارتجاع در همه جهات علیرغم وجود هر گونه نظام سیاسى و نیز منتهاى حدت تضادها. ستمگرى ملى و کوشش براى الحاق اراضى دیگران یعنى کوشش براى نقض استقلال ملى دیگران (زیرا الحاق اراضى دیگران چیزى نیست جز نقض حق ملل در تعیین سرنوشت خویش) نیز شدت خاصى می‌یابد. هیلفردینگ به طرز صحیحى ارتباط بین امپریالیسم و تشدید ستمگرى ملى را خاطرنشان ساخته می‌نویسد: "و اما در مورد کشورهاى تازه کشف شده باید گفت که سرمایه وارد شده در آنجا بر شدت تضادها میافزاید و موجب مقاومت روز افزون توده‌هایى می‌گردد که افکار ملى آنان بر ضد واردین بیگانه برانگیخته شده است؛ این مقاومت بسهولت ممکن است به اقدامات خطرناکى علیه سرمایه خارجى مبدل شود. مناسبات اجتماعى کهن از ریشه منقلب گردیده، انزواى ارضى هزاران ساله "ملتهاى برون از جریان تاریخ" از بین می‌رود و این ملتها به گرداب سرمایه‌دارى کشانده می‌شوند. خود سرمایه‌دارى رفته رفته وسایل و شیوه‌هاى رهایى را در اختیار مسخر شدگان میگذارد، آن‌ها هدفى را مطرح می‌نمایند که زمانى در نظر ملل اروپایى عالی‌ترین هدفها بود و آن عبارت است از تشکیل دولت ملى واحد به مثابه حربه آزادى اقتصادى و فرهنگى. این جنبش استقلال‌طلبانه سرمایه اروپایى را در پُر ارزش‌ترین مناطق استثمار که درخشانترین دورنماها را نوید می‌دهد، تهدید می‌نماید و سرمایه اروپایى دیگر نمی‌تواند سیادت خود را حفظ کند مگر از طریق افزایش دائمى نیروهاى نظامى خویش"11

به این موضوع این نکته را هم باید اضافه کرد که امپریالیسم نه تنها در کشورهاى تازه کشف شده بلکه در کشورهاى قدیمى هم کار را به الحاق اراضى دیگران و تشدید ستمگرى ملى و در نتیجه به تشدید مقاومت می‌کشاند. کائوتسکى ضمن اعتراض به اقدام امپریالیسم مبنى بر تشدید ارتجاع سیاسى، مسأله مربوط به عدم امکان وحدت با اپوتونیست‌ها در دوران امپریالیسم را که جنبه بس مبرمى به خود گرفته است مسکوت میگذارد. اعتراض او به الحاق‌طلبى طورى است که براى اپورتونیست‌ها نهایت درجه بى زیان بوده و سهلتر از هر چیز برایشان قابل قبول است. او مستقیما مستعمعین آلمانى را مخاطب قرار می‌دهد ولى با این وصف درست همان چیزى را که از همه مهمتر و از مسائل روز است، مثلاً این موضوع را که آلزاس-لورن سرزمینى است که آلمان به خود ملحق ساخته، پرده‌پوشى می‌کند. براى ارزیابى این "انحراف فکرى" کائوتسکى مثالى میآوریم. فرض کنیم یک ژاپنى الحاق فیلیپین از طرف آمریکایى‌ها را مورد تقبیح قرار می‌دهد. حال این سؤال پیش می‌آید که آیا خیلیها ممکن است به این موضوع باور نمایند که علت این تقبیح، خصومت نسبت به هر نوع الحاق‌طلبى است نه اینکه تمایل شخصى خود او به الحاق فیلیپین! و آیا نباید تصدیق کرد که فقط هنگامى می‌توان "مبارزه" آن ژاپنى را علیه الحاق‌طلبى صادقانه و از نظر سیاسى شرافتمندانه دانست که همان کس علیه الحاق کره به ژاپن هم قیام کند و آزادى جدایى کره از ژاپن را هم طلب نماید؟

هم تجزیه و تحلیل تئوریک کائوتسکى درباره امپریالیسم و هم انتقاد اقتصادى و سیاسى او از امپریالیسم هر دو سراپا آغشته به روحى است که بکلى با مارکسیسم منافات دارد، زیرا در آن‌ها کوشش می‌شود ریشه‌اى‌ترین تضادها پرده‌پوشى و ماستمالى گردد و به هر قیمتى شده از وحدت با اپورتونیسم در جنبش کارگرى اروپا یعنى همان وحدتى که شیرازه آن در حال از هم پاشیدن است دفاع شود.

زیرنویسها و توضیحات فصل ٩

1 Welt wirtschaftliches Archiv, Bd. II. بایگانى اقتصاد جهانى، جلد دوم) ص ١٩٣.

2 موهیکان‌ها - گروهى از قبایل سرخپوستان آمریکاى شمالى هستند که در حال زوال و از بین رفتنند. آخرین موهیکان‌ها - نام رمان یکى از نویسندگان آمریکایى بنام فنیمور کوپر است. به طور کلى آخرین نمایندگان جریانهاى اجتماعى در حال زوال را "آخرین موهیکان‌ها" می‌نامند. هـ.ت.

3 J. Patouillet; "L'impérialisme américain", Dijon.

(ژ. پاتوییه؛ "امپریالیسم آمریکا")، دیژون ١٩٠٤، ص ٢٧٢.

4 Bulletin de l'Institut International de Statistique, T. XIX, livr. II, p.225.

(بولتن پژوهشگاه آمار بین‌المللى، جلد ١٩، کتاب ٢، ص ٢٢٥)

5 Kautsky; "Nationalstaat, imperialistischer Staat und Staatenbund", Nürnberg. 1915.

کائوتسکى؛ "دولت ملى، دولت امپریالیستى و اتحاد دولتها"، نورنبرگ ١٩١٥، ص. ٧٠ و ٧٢.

6 "سرمایهٔ مالى"، ص ٥٦٧.

7 "Die Bank"، سال ١٩٠٩، شماره ٢، ص ٨١٩ و صفحات بعدى.

8 "Neue Zeit"، ٣ آوریل ١٩١٥، ص ١٤٤.

9 David Jayne Hill; "A History of the Diplomacy in the international development of Europe",

vol I, p. X.

دیوید جین هیل؛ "تاریخ دیپلماسى در تکامل بین‌المللى اروپا"، جلد ١، ص ١٠.

10 Schilder، اثر نامبرده، ص ١٧٨.

11 "سرمایهٔ مالى"، ص ٤٨٧.

(*) قیام بوکسورها - قیام مردم چین در سال ١٩٠٠ بر ضد تسلط امپریالیستهاى بیگانه. این قیام بنام "بوکسور" موسوم گشت زیرا به توسط یکى از انجمنهاى مخفى چین بنام "مشت بزرگ" بر پا شده بود. قیام از طرف سپاه کیفر دول امپریالیستى تحت فرماندهى ژنرال آلمانى والدرزیه بیرحمانه سرکوب شد. امپریالیستهاى آلمان، ژاپن، انگلیس و آمریکا در سرکوب این قیام نقش بزرگى بازى کردند. در سال ١٩٠١ چین مجبور شد "صورتجلسه‌هاى اختتامى" مخصوصى را که به موجب آن پرداخت غرامات عظیمى را متعهد میگردید امضاء کند. چین به این طریق به طور قطعى به نیمه مستعمره امپریالیسم بیگانه مبدل شد. هـ.ت.