رد شدن به محتوای اصلی

تقسیم جهان بین قدرت‌ها

آ. سوپان‌ جغرافیدان در کتاب خود موسوم به "توسعه ارضى مستعمرات اروپا"1 نتایج این توسعه را در پایان قرن نوزدهم به شرح زیر خلاصه می‌نماید:


سال ١٨٧۶
درصد
سال ١٩٠٠
درصد
افزایش یا کاهش
به درصد
آفریقا ٨/١٠ ۴/٩٠ ۶/٧٩+
پولینزى ٨/۵۶ ٩/٩٨ ١/۴٢+
آسیا ۵/۵١ ۶/۵۶ ١/۵+
استرالیا ٠/١٠٠ ٠/١٠٠
امریکا – 27/5- 27/2-3/.- نسبت مساحت سرزمینهاى متعلق به کشورهاى استعمارى اروپا )منجمله ایالات متحده آمریکا)

وى از اینجا چنین نتیجه می‌گیرد: "بنا بر این صفت مشخصه این دوره تقسیم آفریقا و پولینزى است". نظر به اینکه در آسیا و آمریکا سرزمینهاى اشغال نشده یعنى سرزمینهایى که متعلق به هیچ کشورى نباشد وجود ندارد‌ لذا نتیجه‌گیرى سوپان را باید توسعه داد و گفت صفت مشخصه دوران مورد بررسى عبارت است از تقسیم قطعى جهان. منظور از قطعى در اینجا این نیست که تجدید تقسیم امکانپذیر نیست‌ برعکس تجدید تقسیم امکانپذیر و ناگزیر است‌ منظور از قطعى این است که سیاست استعمارى کشورهاى سرمایه‌دارى تصرف اراضى اشغال نشده را در سیاره ما به پایان رسانده است. جهان براى نخستین بار کاملا تقسیم شده است و بعد از باید فقط تجدید تقسیم شود یعنى از دست یک "صاحب" به دست دیگرى برسد نه اینکه از بى صاحبى به دست "صاحب" بیفتد.

بنابراین ما دوران مخصوص به خودى را میگذرانیم که دوران سیاست مستعمراتى جهان یعنى‌ سیاستى است که با "مرحله نوین در تکامل سرمایه‌دارى" و با سرمایه‌دارى مالى به محکمترین طرزى مربوط است. به این جهت باید قبل از همه با تفصیل بیشترى روى مدارک واقعى مکث نمود تا بتوان با دقت هر چه بیشترى هم تفاوت این دوره را از دوره‌هاى پیشین و هم اوضاع و احوال کنونى را روشن ساخت. در نخستین وهله در این مورد دو سؤال واقعى پیش می‌آید و آن اینکه: آیا در دوران سرمایهٔ مالى تشدید سیاست مستعمراتى و نیز حدت مبارزه بر سر مستعمرات مشاهده می‌شود یا خیر و آیا در حال حاضر جهان به ویژه از این لحاظ چگونه تقسیم شده است.

موریس نویسنده آمریکایى در کتاب خود دربارهٔ تاریخ استعمار2 سعى می‌کند آمارهاى مربوط به وسعت اراضى مستعمراتى انگلستان‌ فرانسه و آلمان را در دوره‌هاى مختلف قرن نوزدهم تلخیص نماید. اینک خلاصه نتایجى که او به دست آورده است:


سال


انگلستان فرانسه آلمان
مساحت)به میلیون میل مربع( سکنه)به میلیون) مساحت (به میلیون میل مربع) سکنه(به میلیون) مساحت(به میلیون میل مربع) سکنه
(به میلیون)
١٨١۵ - ١٨٣٠ ؟ ۴/١٢۶ ٠٢/٠ ۵/٠ - -
١٨۶٠ ۵/٢ ١/١۴۵ ٢/٠ ۴/٣ - -
١٨٨٠ ٧/٧ ٩/٢۶٧ ٧/٠ ۵/٧ - -
١٨١۵ - ١٨٣٠ ؟ ۴/١٢۶ ٠٢/٠ ۵/٠ - -
1899- 3/9- ./309- 7/3- 4/56- ./1- 7/1- وسعت اراضى مستعمراتى

براى انگلستان دوران تشدید فوق‌العاده اشغالگرى‌هاى مستعمراتى با سال‌هاى ١٨۶٠-١٨٨٠ مصادف است که در بیست سال آخر قرن نوزدهم هم هنوز شدت آن بسیار است. براى فرانسه و آلمان نیز درست با همین بیست سال مصادف است. فوقاً دیدیم که دوران منتها درجه تکامل سرمایه‌دارى ماقبل انحصار که رقابت آزاد در آن تفوق داشت مقارن با سال‌هاى ١٨۶٠-١٨٧٠ است. اکنون میبینیم همانا پس از این دوران است که "اعتلاى" عظیم اشغالگرى‌هاى مستعمراتى آغاز می‌شود و مبارزه بر سر تقسیم ارضى جهان به منتها درجه شدت می‌یابد. لذا در این واقعیت تردیدى نیست که انتقال سرمایه‌دارى به مرحله سرمایه‌دارى انحصارى و سرمایهٔ مالى با تشدید مبارزه بر سر تقسیم جهان مربوط است.

هوبسون در تألیف خود راجع به امپریالیسم‌ دوره ١٨٨۴ تا ١٩٠٠ را به مثابه دوران تشدید "توسعه‌طلبى" (توسعه اراضى) کشورهاى عمده اروپا متمایز می‌کند. طبق محاسبه وى انگلستان طى این مدت ٧/٣ میلیون میل مربع با ۵٧ میلیون جمعیت به دست آورده است؛ فرانسه ۶/٣ میلیون میل مربع با جمعیت ۵/٣۶ میلیون؛ آلمان ١ میلیون میل مربع با ٧/١۴ میلیون؛ بلژیک ٩٠٠ هزار میل مربع با ٣٠ میلیون؛ پرتقال ٨٠٠ هزار میل مربع با ٩ میلیون. تقلاى تمام دول سرمایه‌دارى براى تحصیل مستعمرات در پایان قرن نوزدهم و به ویژه از سال ١٨٨٠ به بعد یکى از واقعیات بر همه معلوم تاریخ دیپلماسى و سیاست خارجى است.

در دورانى که رقابت آزاد در انگلستان به حد اعلاى نشو و نماى خود رسیده بود یعنى در سال‌هاى ١٨۴٠-١٨۶٠ سیاستمداران رهبرى کننده بورژوازى این کشور با سیاست استعمارى مخالف بودند و آزادى مستعمرات و جدایى کامل آن‌ها را از انگلستان امرى ناگزیر و مفید می‌دانستند. م. بر در مقاله خود دربارهٔ "امپریالیسم نوین انگلستان"3 که در سال ١٨٩٨ منتشر شده بود به این نکته اشاره می‌کند که چگونه در سال ١٨۵٢ رجلى دولتى نظیر دیسرائیلى که به طور کلى به امپریالیسم متمایل بود میگفت: "مستعمرات به مثابه سنگ آسیابى به گردن ما آویزان است". در پایان قرن نوزدهم قهرمانان روز در انگلستان سسیل رودس و جوزف چمبرلین بودند که آشکارا امپریالیسم را موعظه میکردند و سیاست امپریالیستى را با نهایت وقاحت به کار میبستند!

جالب توجه است که رابطه بین ریشه‌هاى به اصطلاح صرفاً اقتصادى و ریشه‌هاى اجتماعى و سیاسى امپریالیسم نوین از همان هنگام براى این سیاستمداران رهبر بورژوازى انگلستان واضح بود. چمپرلین امپریالیسم را به مثابه یک "سیاست واقعى و مدبّرانه و صرفه‌جویانه" موعظه مینمود و به خصوص به آن رقابتى اشاره میکرد که آلمان و آمریکا و بلژیک اکنون انگلستان را در بازار جهانى با آن روبرو نموده‌اند. سرمایه‌دارانى که به تأسیس کارتل‌ها و سندیکاها و تراست‌ها مشغول بودند میگفتند راه نجات در انحصار است. پیشوایان سیاسى بورژوازى که براى اشغال مناطق تقسیم نشده جهان شتاب داشتند تکرار میکردند: راه نجات در انحصار است. ولى سسیل رودس به طورى که دوست صمیمیش استد روزنامه‌نگار حکایت میکرد‌ در سال ١٨٩۵ درباره نظریات امپریالیستى خود به وى گفته بود: "من دیروز در ایست-اِند (محله کارگرى) لندن بودم و در یکى از جلسات بیکاران حضور یافتم. در آنجا یک سلسله فریادهاى دهشتناکى شنیدم که تماما درباره نان‌ نان بود! هنگام بازگشت به خانه درباره آنچه شنیده بودم میاندیشیدم و در نتیجه بیش از پیش به اهمیت امپریالیسم معتقد شدم... اندیشه‌اى که دیربازى است مرا به خود مشغول داشته عبارت است از حل یک مسأله اجتماعى یعنى: نجات چهل میلیون سکنه پادشاهى متحده (بریتانیاى کبیر) از جنگ خانمانسوز داخلى‌ ما سیاستمداران کشور صاحب مستعمره باید اراضى جدیدى در اختیار داشته باشیم تا بتوانیم سکنه اضافى را در آن جاى دهیم و مناطق جدیدى براى فروش کالاهایى که در فابریکها و معادل تولید می‌شود به دست آوریم. من همیشه گفته‌ام امپراتورى مسأله شکم است. اگر شما خواهان جنگ داخلى نیستید‌ باید امپریالیست شوید"4

سسیل رودس میلیونر و سطان مالى و مسبب عمده جنگ انگلیس-بوئر در سال ١٨٩۵ چنین گفت‌ ولى دفاع وى از امپریالیسم که خشن و بیشرمانه است از لحاظ ماهیت خود دستکمى از "تئورى" آقایان ماسلف‌ زوده‌کوم‌ پوترسف‌ داوید و بانى مارکسیسم روس و غیره ندارد. سسیل رودس فقط اندکى سوسیال شووینیست شرافتمندترى بود...

براى آنکه تقسیم ارضى جهان و تغییراتى را که دهها سال اخیر از این لحاظ روى داده است حتى‌المقدور دقیقتر تصویر کنیم از مجموعه آمارى که سوپان در کتاب نامبرده خود درباره اراضى مستعمراتى کلیه کشورهاى جهان ذکر نموده استفاده می‌کنیم. سوپان سال‌هاى ١٨٧۶ و ١٩٠٠ را در نظر می‌گیرد؛ ما سال ١٨٧۶ را در نظر میگیریم که بسیار بجا انتخاب شده است‌ زیرا همانا در این هنگام است که می‌توان تکامل سرمایه‌دارى اروپاى غربى را در مرحلهٔ ماقبل انحصار به طور کلى پایان یافته دانست - سپس سال ١٩١۴ را در نظر میگیریم و به جاى ارقامى که سوپان ذکر کرده است ارقام جدیدترى که از "جدولهاى آمار جغرافیایى" هیوبنر اقتباس شده است ذکر مینماییم. سوپان فقط مستعمرات را در نظر می‌گیرد؛ ما براى تصویر کامل چگونگى تقسیم جهان مفید می‌دانیم به طور اختصار اطلاعاتى نیز دربارهٔ کشورهاى غیر مستعمره و نیز نیمه مستعمره که ایران و چین و ترکیه را از آن جمله می‌دانیم اضافه نماییم: از بین این سه کشور ایران اکنون دیگر تقریباً به مستعمره تبدیل شده و دومى و سومى هم در حال مستعمره شدن هستند. نتایج زیرین به دست می‌آید:

مستعمرات کشورهاى مستعمره‌دار جمع
١٨٧۶ ١٩١۴ ١٩١۴ ١٩١۴
مساحت سکنه مساحت سکنه مساحت سکنه مساحت سکنه
انگلستان ۵/٢٢ ٩/٢۵١ ۵/٣٣ ۵/٣٩٣ ٣/٠ ۵/۴۶ ٨/٣٣ ٠/۴۴٠
روسیه ٠/١٧ ٩/١۵ ۴/١٧ ٢/٣٣ ۴/۵ ٢/١٣۶ ٨/٢٢ ۴/١۶٩
فرانسه ٩/٠ ٠/۶ ۶/١٠ ۵/۵۵ ۵/٠ ۶/٣٩ ١/١١ ١/٩۵
آلمان - - ٩/٢ ٣/١٢ ۵/٠ ٩/۶۴ ۴/٣ ٢/٧٧
ایالات متحده - - ٣/٠ ٧/٩ ۴/٩ ٠/٩٧ ٧/٩ ٧/١٠۶
ژاپن - - ٣/٠ ٢/١٩ ۴/٠ ٠/۵٣ ٧/٠ ٢/٧٢
جمعا۶دولت معظم ۴/۴٠ ٨/٢٧٣ ٠/۶۵ ۴/۵٢٣ ۵/١۶ ٢/۴٣٧ ۵/٨١ ۶/٩۶٠
مستعمرات دولتهاى دیگر (بلژیک‌ هلند و غیره( ٩/٩ ٣/۴۵
نیمه مستعمرات (ایران‌ چین‌ ترکیه) ۵/١۴ ٢/٣۶١
دیگر کشورها ٠/٢٨ ٩/٢٨٩
جمع کل- 9/133- ./165- متصرفاًت مستعمراتى دول معظم) به میلیون کیلومتر مربع و میلیون نفر سکنه)

اینجا ما آشکارا میبینیم چگونه در سر حد بین قرن نوزدهم و بیستم تقسیم جهان "به پایان رسیده است". تصرفاًت مستعمراتى پس از سال ١٨٧۶ به میزان عظیمى وسعت یافته است؛ متصرفاًت مستعمراتى ۶ کشور از بزرگترین کشورها بیش از یکبار و نیم یعنى ۴٠ تا ۶۵ میلیون کیلومتر مربع وسعت یافته است؛ مساحت افزایش یافته عبارت است از ٢۵ میلیون کیلومتر مربع که یک برابر و نیم مساحت کشورهاى مستعمره‌دار (۵/١۶ میلیون) است. سه دولت در سال ١٨٧۶ بکلى و چهارمى یعنى فرانسه تقریباً فاقد مستعمره بودند. مقارن سال ١٩١۴ این چهار دولت مستعمراتى به دست آوردند که مساحت آن ١/١۴ میلیون کیلومتر مربع یعنى تقریباً یک برابر و نیم مساحت اروپا بود و جمعیت آن به صد میلیون می‌رسد. ناموزونى در امر توسعه متصرفاًت مستعمراتى بسیار عظیم است. مثلاً اگر کشورهاى فرانسه‌ آلمان و ژاپن را که از لحاظ مساحت و جمعیت تفاوتشان چندان زیاد نیست با یکدیگر مقایسه کنیم‌ خواهیم دید که مستعمراتى که کشور اول به دست آورده است ٣ بار (از لحاظ مساحت) بیش از مستعمراتى که کشور دوم و سوم جمعاً به دست آورده‌اند. ولى فرانسه از لحاظ میزان سرمایهٔ مالى نیز در آغاز دوران مورد بحث شاید چند بار غنى‌تر از مجموع دو کشور آلمان و ژاپن بوده است. در این مورد شرایط جغرافیایى و غیره نیز علاوه بر شرایط صرفاً اقتصادى و بر اساس این شرایط‌ در وسعت متصرفاًت مستعمراتى تأثیر میبخشند. هر قدر هم که فشار صنایع بزرگ و مبادله و سرمایهٔ مالى طى دهه‌هاى اخیر در مورد همتراز نمودن جهان و برابر ساختن شرایط اقتصاد و زندگى کشورهاى مختلف شدید بوده باشد‌ باز هم تفاوت موجود اندک نیست و در بین شش کشور نامبرده از یک طرف ما ناظر کشورهاى سرمایه‌دارى جوانى هستیم که با سرعت شگرفى در ترقى هستند (آمریکا‌ آلمان‌ ژاپن)؛ از طرف دیگر کشورهاى سرمایه‌دارى کهنسالى را میبینیم که سرعت ترقى‌شان در دوره اخیر بسیار کندتر از کشورهاى نامبرده بوده است (فرانسه و انگلستان) و بالأخره کشورى را میبینیم که از لحاظ اقتصادى از همه عقب مانده‌تر است (روسیه) و در آن می‌توان گفت شبکه بسیار انبوهى از مناسبات ماقبل سرمایه‌دارى‌ امپریالیسم سرمایه‌دارى نوین را در بر گرفته است.

ما در ردیف متصرفاًت مستعمراتى دول معظم مستعمرات جزئى کشورهاى کوچکى را قرار دادیم که می‌توان گفت نزدیک‌ترین هدف "تجدید تقسیم" و محتمل مستعمرات است. این کشورهاى کوچک اکثرا مستعمرات خود را فقط در نتیجه این امر می‌توانند حفظ کنند که بین کشورهاى بزرگ تضاد منافع و اصطکاک و غیره‌اى وجود دارد که مانع حصول سازش درباره تقسیم غنیمت است. و اما در مورد کشورهاى "نیمه مستعمره" باید گفت که آن‌ها نمونه‌اى از آن شکلهاى انتقالى هستند که در تمام رشته‌هاى گوناگون طبیعت و جامعه مشاهده می‌شود. سرمایهٔ مالى در کلیه مناسبات اقتصادى و کلیه مناسبات بین‌المللى آنچنان نیروى بزرگ و می‌توان گفت قاطعى است که حتى قادر است دولتهایى را هم که از کامل‌ترین استقلال سیاسى برخودارند تابع خود سازد و واقعا تابع می‌سازد؛ هم اکنون نمونه‌هاى آن را خواهیم دید. ولى بدیهى است براى سرمایهٔ مالى از همه "راحتتر" و از همه پُر فایده‌تر آنچنان تابع کردنى است که با از دست رفتن استقلال سیاسى کشورها و ملل تابعه توأم باشد. صفت مشخصه کشورهاى نیمه مستعمره این است که از این لحاظ جنبه "حد وسط" را دارند. بدیهى است که مبارزه بر سر این کشورهاى نیمه وابسته به خصوص در دوران سرمایهٔ مالى که در آن باقیمانده جهان تقسیم شده بود می‌بایستى حدت یابد.

سیاست استعمارى و امپریالیسم قبل از مرحله نوین سرمایه‌دارى و حتى قبل از سرمایه‌دارى نیز وجود داشته است. روم که بناى آن بر بردگى گذاشته شده بود سیاست استعمارى را تعقیب میکرد و امپریالیسم را عملى میساخت. ولى استدلالهاى "کلى" دربارهٔ امپریالیسم که در آن اختلاف اساسى بین صورت‌بندى‌هاى اقتصادى-اجتماعى فراموش می‌شود یا تحت‌الشعاع قرار می‌گیرد‌ ناگزیر به پوچ‌ترین مبتذلات و گزافه‌گویى‌هایى نظیر مقایسه "روم کبیر با بریتانیاى کبیر"5 مبدل می‌شود. حتى سیاست سرمایه‌دارى استعمارى مراحل پیشین سرمایه‌دارى نیز با سیاست استعمارى سرمایهٔ مالى ماهیتاً تفاوت دارد.

خصوصیت اساسى سرمایه‌دارى نوین عبارت است از سیادت اتحادیه‌هاى انحصارى کارفرمایان بزرگ. این انحصارها هنگامى که تمام منابع مواد خام در یک دست متمرکز می‌شود بیش از هر وقت پایدار و استوارند و ما دیدیم اتحادیه‌هاى بین‌المللى سرمایه‌داران با چه اشتیاقى مساعى خود را در این راه صَرف می‌نمایند که هر گونه امکان رقابت را از حریف سلب نمیاند و مثلاً اراضى داراى معادن آهن یا منابع نفت و غیره را خریدارى کنند. داشتن مستعمره به تنهایى کامیابى انحصار را در مقابل هر گونه پیشامدى که در مبارزه با رقیب رخ دهد کاملا تضمین می‌کند - حتى در مقابل این پیشامد که حریف بخواهد به وسیله وضع قانون انحصار دولتى از خود دفاع کند. هر اندازه تکامل سرمایه‌دارى عالیتر باشد‌ هر اندازه کمبود مواد خام شدیدتر احساس شود‌ هر اندازه رقابت و تلاش براى دستیابى به منابع مواد خام تمام جهان حادتر باشد به همان اندازه نیز مبارزه در راه به دست آوردن مستعمرات شدیدتر است.

شیلدر می‌نویسد: "می‌توان نظریه‌اى را مطرح ساخت که شاید برخى آن را نقیض‌گویى پندارند و آن اینکه: ازدیاد نفوس در شهرها و صنایع به مراتب بیشتر امکان دارد که در آتیۀ کم و بیش نزدیک به مانع کمبود مواد خام براى صنایع برخورد کند تا به مانع کمبود مواد خواربار". مثلاً کمبود چوب که روز-به-روز گرانتر می‌شود و کمبود چرم و مواد خام براى صنعت بافندگى به طور روزافزونى شدت می‌یابد "اتحادیه‌هاى کارخانه‌داران می‌کوشند در مقیاس تمام اقتصاد جهانى بین کشاورزى و صنعت توازنى ایجاد کنند؛ به عنوان مثال می‌توان اتحادیه‌هاى بین‌المللى صاحبان کارخانه‌هاى نخ‌ریسى را در چند کشور از مهمترین کشورهاى صنعتى نام برد که از سال ١٩٠۴ وجود دارد. سپس می‌توان اتحادیه‌هاى اروپایى صاحبان کارخانه‌هاى نخ‌ریسى را ذکر کرد که از روى نمونه اتحادیه اولى در سال ١٩١٠ تأسیس شده است"6

البته رفرمیست‌هاى بورژوا و بین آن‌ها به خصوص کائوتسکیست‌هاى کنونى می‌کوشند از اهمیت این نوع واقعیات بکاهند و استنادشان این است که مواد خام را "ممکن است" بدون سیاست استعمارى "پُر خرج و خطرناک" در بازار آزاد به دست آورد و عرضه مواد خام را "ممکن است" به طور کلى از طریق بهبود "ساده" شرایط کشاورزى به میزان هنگفتى افزایش داد. ولى این استنادات جنبه دفاع از امپریالیسم و آرایش آن را دارد‌ زیرا در آن‌ها مهمترین خصوصیت سرمایه‌دارى نوین یعنى انحصارها فراموش می‌شود. بازار آزاد روز-به-روز بیشتر به حیطه گذشته می‌رود‌ سندیکاها و تراست‌هاى انحصارى هر روز بیشتر عرصه را بر آن تنگ می‌کنند. و اما بهبود "ساده" شرایط کشاورزى منجر به بهبود وضعیت توده‌ها و افزایش دستمزد و تقلیل سود می‌شود. آیا بجز در مغز خیالباف رفرمیست‌هاى چرب‌زبان کجا می‌توان تراست‌هایى یافت که بتوانند به جاى تصرف مستعمرات درباره وضع توده‌ها بیاندیشند؟

آنچه براى سرمایهٔ مالى حائز اهمیت است تنها منابع مواد خام کشف شده نبوده بلکه منابعى که احتمال وجود آن‌ها می‌رود نیز هست‌ زیرا تکنیک با سرعت شگفت‌آورى در برابر چشم ما تکامل می‌یابد و زمینى که امروز بی‌مصرف است فردا در نتیجه کشف شیوه‌هاى جدید (بانک‌هاى بزرگ از این لحاظ می‌توانند هیأت مخصوصى از مهندسین و کارشناسان کشاورزى و غیره را براى اکتشاف گسیل دارند) و صَرف سرمایه‌هاى هنگفت قابل استفاده شود. عین همین موضوع نیز در مورد اکتشافات مربوط به ثروتهاى زیرزمینى و شیوه‌هاى جدید براى تبدیل مواد خام و قابل استفاده نمودن آن و غیره صدق می‌نماید. تمایل ناگزیر سرمایهٔ مالى به توسعه سرزمین اقتصادى و حتى به طور کلى به توسعه سرزمین از اینجا سرچشمه می‌گیرد. همان گونه که تراست‌ها دارایى خود را با در نظر گرفتن تحصیل سودهاى "ممکنه" آتى (نه فعلى) و با در نظر گرفتن نتایج آتى انحصار‌ دو سه برابر قیمت‌گذارى نموده به صورت سرمایه به جریان میاندازند‌ به همان گونه هم سرمایهٔ مالى به طور کلى‌ با در نظر گرفتن استفاده از منابع ممکنه مواد خام و از ترس اینکه مبادا در مبارزه سبعانه‌اى که هدفش تصرف آخرین قطعات مناطق تقسیم نشده جهان و یا تجدید تقسیم قطعات تقسیم شده است عقب بماند‌ میکوشد اراضى حتى‌المقدور بیشترى را‌ هر نوع که باشد‌ در هر جا که باشد و به هر نحوى که باشد‌ به چنگ آورد.

سرمایه‌داران انگلیس با تمام قوا می‌کوشند تولید پنبه را در مستعمره خود مصر‌ رواج دهند - در سال ١٩٠۴ از ٣/٢ میلیون هکتار اراضى زراعتى مصر ۶/٠ میلیون هکتار یعنى بیش از ربع آن به کشت پنبه اختصاص داشت. روسها هم در مستعمره خود ترکستان همین عمل را انجام می‌دهند زیرا به این طریق با سهولت بیشترى می‌توانند رقباى خارجى خود را بکوبند و منابع مواد خام را انحصار نمایند و تراست بافندگى کم هزینه‌تر و پُر سودترى تشکیل دهند که تولید آن "مرکّب" و تمام مراحل تولید و تهیه محصولات پنبه را در یک دست متمرکز سازد.

منافع صدور سرمایه نیز کار را به تسخیر مستعمرات می‌کشاند‌ زیرا در بازار مستعمرات آسانتر می‌توان (و گاهى فقط در آنجا می‌توان) از طریق انحصار رقیب را از سر راه دور و دریافت مواد خام را براى خود تأمین و "روابط" لازمه و غیره را استوار ساخت.

روبناى غیر اقتصادى که بر پایه سرمایهٔ مالى نشو و نما می‌یابد و نیز سیاست و ایدئولوژى سرمایهٔ مالى موجب تشدید کوشش براى تسخیر مستعمرات می‌گردد. هیلفردینگ بحق و بجا می‌گوید: "سرمایهٔ مالى خواستار سیادت است نه آزادى". و اما یکى از نویسندگان بورژواى فرانسه‌ گویى افکار مذکور در فوق سسیل رودس7 را بسط و تکامل می‌دهد‌ می‌نویسد به علل اقتصادى سیاست استعمارى کنونى علل اجتماعى را نیز باید اضافه نمود. «در نتیجه بغرنج شدن روزافزون زندگى و دشواریهایى که نه تنها توده‌هاى کارگر‌ بلکه طبقات متوسط را نیز تحت فشار قرار می‌دهد‌ در تمام کشورهاى مدنیت کهن یک "بیحوصلگى و عصبانیت و کینه‌اى روى هم انباشته شده که آرامش اجتماعى را تهدید می‌کند؛ براى آن انرژى مخصوصى که از سرچشمه طبقاتى معیّنى بیرون میجهد باید مورد استعمالى پیدا کرد و در خارج از کشور به کار انداخت تا در داخل انفجار روى ندهد"8

حال که از سیاست استعمارى دوران امپریالیسم سرمایه‌دارى سخن به میان آمد باید این نکته را نیز متذکر شد که سرمایهٔ مالى و سیاست بین‌المللى مربوط به آن که شامل مبارزه دول معظم در راه تقسیم اقتصادى و سیاسى جهان است‌ یک سلسله شکلهاى انتقالى وابستگى دولتى به وجود میآورد. صفت مشخصه این دوران تنها وجود دو گروه اصلى از کشورها یعنى گروه کشورهاى مستعمره‌دار و گروه مستعمرات نیست‌ بلکه وجود شکلهاى گوناگونى از کشورهاى وابسته نیز هست که در صورت ظاهر استقلال سیاسى دارند ولى عملاً در دام وابستگى مالى و دیپلماتیک گرفتارند. ما به یکى از شکلها یعنى نیمه مستعمره قبلا اشاره کرده‌ایم و نمونه دیگر آن مثلاً آرژانتین است.

شولتسه گورنتیس در کتاب خود دربارهٔ امپریالیسم بریتانیا می‌نویسد: "آمریکاى جنوبى و به خصوص آرژانتین آن از لحاظ مالى چنان به لندن وابسته است که آن را تقریباً باید مستعمره بازرگانى انگلستان نامید"9 شیلدر با استفاده از گزارشهایى که کنسول اتریش-مجارستان در بوینس‌آیرس در سال ١٩٠٩ فرستاده سرمایه‌هایى را که انگلستان در آرژانتین به کار انداخته است ٧۵/٨ میلیارد فرانک برآورد می‌کند. تصور این موضوع دشوار نیست که سرمایه انگلستان - و "دوست" وفادارش یعنى دیپلماسى - چه روابط محکمى با بورژوازى آرژانتین و با محافل اداره کننده کلیه شئون اقتصادى اقتصادى و سیاسى این کشور دارد.

پرتقال با وجود داشتن استقلال سیاسى باز با اندکى تفاوت‌ نمونه‌اى از همان شکل وابستگى مالى و دیپلماتیک را بما نشان می‌دهد. پرتقال کشورى است مستقل و داراى حق حاکمیت ولى عملاً از هنگام جنگ بر سر جانشینى سلطنت اسپانیا (١٧٠١-١٧١۴) یعنى بیش از ٢٠٠ سال است تحت‌الحمایه انگلستان میباشد. انگلستان از این کشور و مستعمرات آن بخاطر تحکیم موقعیت خویش در مبارزه با دشمنان خود یعنى اسپانیا و فرانسه دفاع میکرد و در عوض مزایاى بازرگانى و شرایط بهترى را براى صدور کالا و به خصوص براى صدور سرمایه به پرتقال و مستعمرات آن به دست میآورد و امکان مییافت از بنادر و جزایر پرتقال و سیمهاى مخابراتى آن و غیره و غیره استفاده نماید10 این قبیل مناسبات همیشه بین هر یک از دول بزرگ و کوچک وجود داشته است ولى در دوران امپریالیسم سرمایه‌دارى به صورت یک سیستم همگانى در می‌آید و به مثابه جزئى از کل وارد مجموعه مناسبات مربوط به "تقسیم جهان" می‌گردد و به حلقه‌هایى از زنجیر معاملات سرمایهٔ مالى جهان مبدل می‌شود.

براى اینکه مسأله تقسیم جهان را به سرانجام خود برسانیم‌ باید نکته زیرین را هم متذکر شویم. تنها مطبوعات آمریکا و انگلستان نبودند که اولى پس از جنگ اسپانیا و آمریکا و دومى پس از جنگ انگلستان و بوئرها‌ مسأله تقسیم جهان را‌ در آخرین سال‌هاى قرن نوزدهم و آغاز قرن بیستم‌ کاملا آشکار و صریح مطرح مینمودند و تنها مطبوعات آلمان که با "حقد و حسدى" بیش از همه "امپریالیسم بریتانیا" را تحت نظر داشتند‌ نبودند که این موضوع را منظما مورد ارزیابى قرار می‌دادند. در مطبوعات بورژوازى فرانسه نیز این مسأله به حد کافى یعنى در حدودى که از نقطه نظر بورژوازى امکانپذیر است‌ صریح و وسیع مطرح شده بود. در این باره به دریو مورّخ استناد میجوییم که در کتاب خود موسوم به "مسائل سیاسى و اجتماعى در پایان قرن نوزدهم" در فصل مربوط به "دول معظم و تقسیم جهان" چنین می‌نویسد: "در جریان سال‌هاى اخیر تمام مناطق آزاد زمین به استثناى چین از طرف دول اروپا و آمریکاى شمالى اشغال شده است. در این زمینه تا کنون چند تصادم و تغییر و تبدیل نفوذ روى داده که خود پیش‌درآمد انفجارهاى دهشتناک‌ترى در آینده نزدیک است. زیرا باید شتاب نمود: دولى که خود را تأمین نکرده‌اند‌ دستخوش این خطرند که سهم خود را دریافت نکنند و در آن بهره‌بردارى عظیم از کره ارض که یکى از مهمترین پدیده‌هاى قرن آینده (یعنى تمام قرن بیستم) خواهد بود‌ شرکت نورزند. به همین جهت بود که تمام اروپا و آمریکا در سال‌هاى اخیر در تب و تاب توسعه‌طلبى مستعمراتى یعنى "امپریالیسم" که جالب توجه‌ترین صفت مشخصه پایان قرن نوزدهم است میسوختند". سپس نویسنده چنین اضافه می‌کند: "در این جریان تقسیم جهان‌ در این تلاش دیوانه‌وار براى دست یافتن به گنجها و بازارهاى بزرگ جهان‌ نیروى نسبى امپراتورى‌هایى که در این قرن یعنى قرن نوزدهم تشکیل شده‌اند به هیچ وجه با موقعیتى که دول تشکیل دهنده این امپراتورى‌ها در اروپا اشغال می‌نمایند مطابقت ندارد. دولى که در اروپا تفوق دارند و تعیین کننده مقدرات آنند عین همین تفوق را در تمام جهان دارا نیستند. و چون قدرت مستعمراتى و امید تصاحب ثروتهایى که هنوز به حساب نیامده است‌ مسلما در نیروى نسبى دول اروپایى انعکاس خواهد بخشید‌ لذا مسأله مستعمرات - و اگر خواسته باشد "امپریالیسم" - که هم اکنون نیز شرایط سیاسى خود اروپا را تغییر داده است‌ در آتیه بیش از پیش این شرایط را تغییر خواهد داد"11

زیرنویسها و توضیحات فصل ۶

1 A. Supan; "Die territoriale Entwicklung der europäischen kolonien"

آ. سوپان؛ "توسعه ارضى مستعمرات اروپا"‌ ١٩٠۶‌ ص. ۶۵۴.

2 هنرى جى. موریس؛ "تاریخ استعمار"‌ نیویورک ١٩٠٠‌ جلد ٢‌ ص. ٨٨؛ ١‌ ۴١٩؛ ٢‌ ٣٠۴.
Henry G. Morris; "The history of colonization", N.Y. 1900, Vol 2, pp. 88; I, 419; 2, 304.

3 "Die Neue Zeit", XVI, I, 1898, S.302.

4 همانجا‌ ص. ٣٠۴.

5 C. P. Lucas; "Greater Rome and Greater Britain", Oxf. 1912. - سى. پى. لوکاس؛ "روم کبیر و بریتانیاى کبیر"‌ آکسفورد ١٩١٢.

یا Earl of Cromer; "Ancient and modern imperialism", London 1910. کرومر؛ "امپریالیسم قدیم و جدید"‌ لندن ١٩١٠.

6 شیلدر‌ کتاب نامبرده‌ ص. ٣٨-۴٢

7 رجوع شود به ص. ٣٠١ این کتاب.

8 Wahl; "La France aux colonies" وال؛ "فرانسه در مستعمرات" اقتباس از کتاب Henri Russier; "Le partage de Océanie" آنرى روسیه؛ "تقسیم اقیانوسیه"‌ پاریس ١٩٠۵‌ ص. ١۶۵.

9 Schulze-Gaevernitz; "Britischer Imperialismus und englischer Freihandel zu Beginn des 20-ten Jarhunderts", Lpz 1906, S.318.

شولتسه-گورنیتس؛ "امپریالیسم بریتانیا و آزادى بازرگانى انگلستان در آغاز سده بیستم"‌ لایپزیگ ١٩٠۶‌ ص. ٣١٨. عین همین مطلب را می‌گوید:

Sartorius von Waltershausen; "Das volkswirtschaftiche System der Kapitalanlage im Auslande", Berlin 1907, S.46.

سارتوریوس فون والترس‌هاوزن؛ "سیستم اقتصاد ملى سرمایه‌گذارى در خارجه"‌ برلین ١٩٠٧‌ ص. ۴۶.

10 شیلدر‌ نگارش نامبرده‌ جلد ١‌ ص. ١۶٠-١۶١

11 J. E. Driaulf; "Problèmes politiques et sociaux" Paris 1907. ژ. ا. دریو؛ "مسائل سیاسى و اجتماعى"‌ پاریس ١٩٠٧‌ ص. ٢٩٩